چکیده:
انسان كامل، حقيقت الهي، نقاوه آفرينش؛ جام گيتي نما و مظهر عنايت رحماني است. شناخت وي، آشنايي با ناخداي كشتي عالم وجود، در مسير حيات ابديت و صمديت است(بيان وضرورت). پژوهش و درك ويژگي هاي او، از فراز و نشيب آراي عارفان، و تطبيق و قضاوت در آن ها تفرقه زدگان ديار فرقاني را، به كوثر قرآني سوق خواهد داد(هدف). در اين تتبع، مسئله و فرض آن است كه: آيا با بررسي آراي مولانا ازشرق ولايت انساني، و ابن عربي از غرب آفاق عقلاني اسلامي، مي توان تاثيرپذيري مولانا را از نظريه انسان كامل محي الدين اثبات كرد؟ يا خير؟ درحالي كه، مدت مديدي بين آن دو، برزخي لايبغيان حائل بوده است؛ و در اواخر عمر، در حد ديار عاشقان، (ايران)، باهم برخورد كرده اند! دراين باره گرچه بخردان و عاشقان بسياري در مكتوبات خود چراغ داري راه سالكان كرده اند؛ و مشترك و مختلف سخن رانده اند(پيشينه)؛ ولي يك نكته اينكه؛ مفهوم انسان كامل تبادر وجدان هر دو بوده است؛ و صرف مشاهده برخي تشابهات در مفهوم انسان كامل در آراي آن دو، نمي تواند مويد اثرپذيري كامل مولوي از ابن عربي باشد. زيرا در صورتي مي توانيم به وجود اقتباس صرف و تاثير، يقين پيدا كنيم كه خصوصيات كامل يك نظريه، در نظريه مقتبس مشاهده گردد.
خلاصه ماشینی:
"اما دربارة مقام خلافت که نزد هر دو متفکر برای انسان ثابت است این تفاوت عمده را بین نحوة تلقی این دو میتوان یافت که نزد ابن عربی، چنان که دیدیم آدم مظهر اسم جامع است اما مولانا که به نظریۀ اسما و صفات اعتنا ندارد طبیعتا نمیتواند در این رأی با ابن عربی هم داستان باشد ازاین رو در سراسر مثنوی فقط به یک بیت برمیخوریم که به نحو مبهمی آدم را اسطرلاب اوصاف علو میداند: عنکبوت و این اصطرلاب رشاد بی منجم در کف عام افتاد (مثنوی ، دفتر٦:بیت ٣١٤٤) میدانیم که برای ابن عربی اسم اهمیت دارد نه صفت .
دربارة مورد حقیقت محمدیه نیز اصلا اشاره ای به این که واسطۀ بین علم (اعیان ثابتۀ موجودات ) و عین (وجود خارجی موجودات ) باشد در مثنوی نمیبینیم بدان دلیل که مولانا به اسما و صفات (البته مطابق نظریۀ ابن عربی) اعتقاد ندارد و به اعیان ثابته نیز آن گونه که در روایت ابن عربی میبینیم ملتزم نیست .
پیشتر ابیاتی از مثنوی دربارة تجلی نقل گردیده تا نشان داده شود که مولانا فقط همین قسم تجلی را – که عبارت از تجلی حق تعالی بر قلب عارف است – قبول دارد و به فیض اقدس و فیض مقدس قائل نیست (دشتی ، ١٣٨٢: ٦٦– ٦٣)؛ و با مراجعه به ابیات ذیل و استناد به آن ها میتوان به آسانی دریافت که هیچ اثری از مقولۀ استعداد عین ثابتۀ عبد، در میان نیست ."