چکیده:
با ظهور اومانيسم و نهضت اصلاح ديني، آگاهي جديدي درباره فرديت انسان به وجود آمد و نحوه ارتباط انسان با خدا و آمرزيدگي، كانون توجه الهيات لوتر قرار گرفت. لوتر با درك اوضاع جديد، پارادايمي نو در باب انسان، آزادي اراده، و نوع رابطه او با خدا و ايمان وضع كرد. پيش تر خدا در تلقي كليساي قرون وسطايي، موجودي دور از دسترس بشر و هستي بود، اما وي با رد واسطگي كليسا در همه شئون، به خدايي در دسترس انسان اشاره كرد كه مجال گفت وگوي مستقيم دارد. تحول مفهومي لوتر در باب آمرزيدگي بر اين اصل مبتني بود كه خداوند، انسان را گويي آمرزيده است و جايگاه آمرزيدگي خدا در خارج از وجود شخص گناهكار قرار دارد. بنابراين، آمرزيدگي، اكتسابي و نه اعطايي است. اين پارادايم جديد، مخالف ديدگاه رايج آگوستيني در قرون وسطا مبني بر جايگاه عدالت در درون انسان بود كه راه ورود كليسا براي هدايت انسان را باز مي كرد. اما جوهره پارادايم لوتر در باب انسان ، آزادي او در برابر انسانِ اسير كليسا و شريعت بود. لذا بندگي آزادمنشانه انسان فقط در سايه اراده اي آزاد ميسور است.
The emergence of humanism and reform movement which gave rise to a new perception of individualism of man and the kind of man's relationship with God and forgiveness is the focal point of Luther's theology. Considering the new circumstances، Luther offered a new paradigm about man، freedom of will، and the kind of man's relationship with God and faith. From early، the medieval church used to consider God as a being to whom man has no access. Rejecting the intermediary role of the church، Luther declares that it is possible for man to have access to God and he is allowed to have direct conversation with Him. The conceptual modification that Luther made to the concept of forgiveness is based on the principle that God has apparently forgiven man and God's forgiveness lies in outside the sinner's existence. Therefore، forgiveness is something acquired، not granted. This new paradigm opposes the common Augustinian view which was prevailing in the Middle Ages and which considers forgiveness lies within man; a view that the church adopted and used it for the guidance of man. However، the essence of Luther’s paradigm about man giving man the freedom of which the church and religious law deprived him; therefore، man cannot worship God freely when he has only free will.
خلاصه ماشینی:
"تحول مفهومی لوتر در باب آمرزیدگی بر این اصل مبتنی بود که خداوند، انسان را گویی آمرزیده است و جایگاه آمرزیدگی خدا در خارج از وجود شخص گناهکار قرار دارد.
البته باید گفت که دغدغۀ اولیۀ لوتر در باب «سرشت انسان» نبود؛ بلکه مسئلۀ او این بود که با توجه به آمرزیدگی خداوند و اینکه او بدکاران را مجازات میکند و نیکوکاران را پاداش میدهد، آیا انسان میتواند برای نجات و رستگاری خود کاری بکند.
<H2>ابعاد وجودی انسان در مصاف با آمرزیدگی</H2> لوتر با الهام از آیاتی چند از کتاب مقدس، مانند «به دل ایمان آورده میشود برای عدالت» (رومیان، 10:10)؛ و «هرچه خصلت ظاهری ما فانی میشود، لیکن باطن روبهروز تازه میشود» (2 قرنتیان، 16:4) و «خواهش جسم به خلاف روح است و خواهش روح، به خلاف جسم»(غلاطیان، 17:5)، بر آن بود که انسان دارای دو بعد بیرونی و درونی با مشخصات زیر است: ـ بعد بیرونی انسان که سرشت جسمانی و ظاهری انسان است، و ابزار این بعد وجودی، «اعمال نیک و عمل به شریعت» است.
تلقی کلیسای قرون وسطایی این بود که آمرزیدگی انسان منحصرا از طریق اعمال و انجام آیینهای فیضبخش کلیسایی است، اما لوتر تأکید کرد که صرف اعمال مکانیکوار کافی نیست، بلکه پیش از عمل، روح و ذات عملکننده اولویت دارد.
برای نمونه، پرسش جدید دوران لوتر این بود که چگونه یکایک انسانها میتوانند با خدا ارتباط داشته باشند؟ چگونه فرد گناهکار میتواند به تحقق این ارتباط امیدوار باشد؟ بنابراین، با ظهور اومانیسم، آگاهی جدیدی دربارۀ فردیت انسان به وجود آمد."