چکیده:
ديربازي است كه مسيحيت شاهد بحث رابطه ايمان و عقلانيت و تبيين مرزهاي ميان اين دو است؛ بحث مهمي كه با باور ديني و مذهبي افراد سروكار دارد و اختلافات فراواني در ميان انديشمندان بزرگ مسيحي به وجود آورده است. ازآنجاكه توماس آكوئيناس، يكي از بزرگ ترين الهي دانان كليساي كاتوليك و مارتين لوتر، يكي از تاثيرگذارترين شخصيت هاي كليساي پروتستان بوده و اين دو فرقه تحت تاثير فراوان انديشه هاي آنان است، مقايسه انديشه آنان در اين مسئله مي تواند بسيار حائز اهميت باشد. اين مقاله با رويكرد تحليلي و بررسي اسنادي، درصدد واكاوي تطبيقي بحث ايمان و عقلانيت از ديدگاه اين دو چهره شناخته شده مسيحي است. بي ترديد فهم رويكرد آنان، براي شناخت دقيق تر اين كليساهاي بزرگ و مهم مسيحي راه گشا خواهد بود. يافته هاي اين مقاله، حاكي از اين است كه آكوئيناس يك عقل گراي غيرافراطي و لوتر يك ايمان گراي غيرافراطي است و به رغم پذيرش اجمالي دو عنصر ايمان و عقلانيت از جانب هر دو، اختلافاتي جدي در مباني فكري آنان وجود دارد.
The question of the relationship between faith and rationality and marking the boundaries between them has long been the subject of inquiry in Christianity; an important subject which is concerned with individuals' religious beliefs and which has been a matter of serious dispute among great Christian scholars. Since Thomas Aquinas is among the greatest theologians of Catholic Church and Martin Luther is one of the most effective figures of the Protestant Church، and because they have exerted great influence on the thoughts of the followers of these two schools، it is necessary to make a comparison between the thoughts of each of them on this issue. Using an analytical approach and citing documentary proofs، this paper seeks to make a comparative study of the question of faith and rationality according to the views of each of these two distinguished Christian figures. Undoubtedly، understanding their approaches can contribute enormously to forming a very accurate picture of these eminent and important Christian Churches. The findings of this paper suggest that Aquinas is a non-extremist rationalist and Luther is a non-extremist fideist. Although in general they accept the two elements of faith and rationality، they have serious differences over the intellectual principles.
خلاصه ماشینی:
"او هرگز معتقد به عقلگرایی حداکثری به این معنا نیست که مقبولیت نظام اعتقادات دینی، در گرو امکان اثبات عقلانی صدق همة گزارههای آن باشد، بلکه او معتقد است: برخی از گزارههای دینی خردگریز هستند و نمیتوان آنها را با عقل درک کرد(کنی، 1377، ص 13ـ14) و باید به دلیل وحیانی بودنشان بدانها ایمان داشت.
به ظاهر، عملکرد لوتر نشان میدهد که او مخالف عقلانیبودن دین است، اما در واقع، نبرد او با حکمت مدرسی بود؛ بدین جهت که احساس میکرد این فلسفه تحت تأثیر مفاهیم دینی ماخوذ از مسیحیت دچار تغییر ماهیت شده و نهتنها کارآیی خود را از دست داده، بلکه منشأ خرافات و اشتباهات بسیاری در مسیحیت گردیده است.
لوتر در مقدمهای که در سال ۱۵۴۳ میلادی به ترجمة قرآن رابرت کایتانی و هرمان دلماطی نوشت و آن را به چاپ رساند، مینویسد: امکان ندارد مسئلة اختلاف مسلمان و عیسوی را از راه سیاست و فرهنگ حل کرد و نیز نمیتوان مسلمان را مسیحی کرد؛ زیرا قلب او سخت شده و از تورات و انجیل متنفر است و دلیل و برهان نمیپذیرد و فقط به آنچه قرآن میگوید اعتقاد دارد، ولی تا زمانی که عیسویان در گناه خود باقی باشند، جنگ آنان با مسلمانان بیفایده خواهد بود و خدا ایشان را پیروز نخواهد کرد.
بیتردید، اعتقاداتی مانند اینکه انسان اگر از طریق تسلیم مسیحی نشود، ممکن نیست به ماهیت واقعی مسیحیت دست پیدا کند و شناخت دین، حاصل تجربه است، نه عکس آن، به تقدم ایمان بر فهم و معرفت معتقد بود(کالین، 1375، ص 41و36)."