چکیده:
در این نوشتار، داستان کوتاه «من دانای کل هستم »، از مصـطفی مسـتور بـر مبنـای نظریة مک هیل ، بررسی می شود. داستان مذکور، ویژگی هایی پست مدرن و ظرفیـت تحلیل بر اساس این نظریه را دارد. مک هیـل ، پسـت مدرنیسـم ، را ادامـة مدرنیسـم می داند. او از سه عنصر «امر غالب »، «معرفت شناسـی » و «هسـتی شناسـی » اسـتفاده می کند. به اعتقاد او امـر غالـب در داسـتان مـدرن ، معرفـت شناسـی و در داسـتان پست مدرن ، هستی شناسی است . این نوشتار نشان می دهد؛ داستان کوتاه «من دانای کل هستم »، بیشتر به نشان دادن جهان های ممکن در داسـتان مـی پـردازد و مطـابق نظریــة مــک هیــل ، در بعــد هســتی شــناختی برجســته تــر اســت . اگرچــه ، جنبــة معرفت شناختی آن نیز قابل تامل است . بنابراین ، بر اساس این نظریه ، می توان «مـن دانای کل هستم » را داستانی پست مدرن تلقی کرد. همچنین نشان داده شـده اسـت ، که میان جهان های تودرتوی «واقعیت » و «خیـال »، تعامـل وجـود دارد. در داسـتان مذکور مطابق نظریه مک هیل ، واقعیت ، از خیال تاثیر می پـذیرد و تبعیـت مـی کنـد. مستور در داستان خود از شگردهایی چون ؛ «حضور نویسنده در متن »، «دانای کـل نبودن راوی »، «فرم دایره ای »، «عدم قطعیت در مسئلة شناخت »، «جهان هـای تـو در تو و امکان تعامل میان آن ها»، «از بین بردن مرز میان واقعیت و خیال »، استفاده کرده است . برخی از این ویژگی ها خـاصّ داسـتان پسـت مـدرن هسـتند. روش انجـام پژوهش توصیفی ـ تحلیلی است .
خلاصه ماشینی:
"مـک هیـل می گوید معرفت شناسی ، متن را درگیر پرسش هایی از این قبیل می کنـد: چگونـه مـی تـوانم واژه ای را تفسیر کنم که خودم جزئی از آن هسـتم ؟ و مـن در آن چـه چیـزی هسـتم ؟ یـا پرسش هایی مشخصا مدرنیستی مانند؛ در این جا چه چیزی هست کـه بایـد آن را دانسـت ؟ چه کسی آن را می داند؟ چگونه و با چه درجه ای از اطمینان آن را می داند؟ چگونه شناخت از یک داننده به دانندة دیگر منتقل می شود و با چه میزانی از امانت ؟ موضـوع شـناخت بـه هنگام انتقال از یک داننده به دانندة دیگر چه تغییری می کند؟ محدودیت های آنچه دانسـتنی است چیست ؟ (مک هیل ، ١٣٩٢: ٣٧).
اما نسبت معرفت شناسی با داستان چگونه است ؟ داستان های مدرن بیشتر دغدغة این را دارند که نشان دهند فرد چگونه می تواند جهان پیرامون خود را بشناسد؟ این شناخت از چه راه هایی ممکن و تا چه حد قابل اطمینان است ؟ میلان کوندرا، در رمان «هویت » که یک اثر مدرنیستی است ، از راوی ای استفاده می کند که مدام در شک و گمان است .
این درحالیسـت کـه با استفاده از شگردهای دیگری مثل آوردن نام واقعی نویسنده ، و عنوانی از کتابی که پیش از آن از او چاپ شده است (عشق روی پیاده رو)، و نقد و تعریضی بر آن ، درهم تنیـده شـدن خیال و واقعیت را به اوج خود می رساند و این گمان را که راوی و نویسندة داستان ، مستور است ، از ذهن دور مـی کنـد."