چکیده:
نظریه عقلانیت و معنویت تلاش دارد با پیوند میان معنویت و عقلانیت، رنجهای بشری را چاره کرده، آرامش برای انسان هدیه آورد؛ هدفی که دین را- به جهت ناتوانی از شناخت رنجهای اصلی بشر و راه علاج آنها در دنیای معاصر- از تامین آن ناتوان دیده، معنویت را در عصر حاضر جایگزین مناسب آن میداند. این رویکرد به عنوان یک نظریه طبعا باید از چارچوب و ساختار صحیح برخوردار باشد و تاکید زیاد نظریهپرداز بر عقلانیت که شامل عقلانیت گفتاری است، انتظار میرود ساختار عقلانی و منسجم دور از ایهام و ابهام داشته باشد؛ اما این انتظار از نظریه برآورده نشده و در موارد متعدد با ضعف، نارسایی و ابهام مواجه است. مفاهیم عقلانیت، معنویت و رنج که مهمترین مفاهیم در این نظریه هستند، تعریف روشنی ندارند یا دچار ابهام و ایهاماند و ابعاد مختلف آنها تبیین نشدهاند یا با تعاریف ناسازگار در نظریه مواجهایم. برخی از مدعیات اصلی نظریه، ناتمام و ناقص رها شده یا دلیلی برای آنها اقامه نشده است و مهمتر اینکه در تضاد با مدعیات دیگری هستند که در نظریه ارائه شدهاند و همه این موارد، نظریه را از درون با چالشهای جدی مواجه میسازد.
The theory of rationality and spirituality tries to solve human's pains and create calmness for him/her by the connection between rationality and spirituality; this has been [in fact] religion's aim but they believe it to be unsuccessful – because of its unawareness of human's main pains nowadays and the solutions for it - and consider spirituality a good replacement for it in the present time. This approach should have a correct frame and structure، like all other theories، and due to the theorizer's stress on rationality – including verbal rationality - it should have a rational and consistent structure without any ambiguity; yet this expectation is not fulfilled and in many cases it has flaws and vagueness. The concepts of rationality، spirituality and pain which are the most important concepts of this theory do not have a clear definition or are ambiguous and their different aspects are not explained or we encounter inconsistent definitions in the theory. Some of the main claims of this theory are incomplete or are not proved and most importantly، they are in contradiction with other claims mentioned in the theory. All these problems have created a serious challenge for this theory.
خلاصه ماشینی:
"اگرچه او در اینجا در مقام بیان این تقسیم در صدد نفی ادله خدشهناپذیر به نفع باورهای دینی است، در عین حال در جای دیگر استدلال خدشهناپذیر عقلی را امری شخصی دانسته است؛ بدین معنا که هر کس توجیهی برای خود دارد (سروش و دیگران، 1381، ص400) و در این دو معنا از عقلانیت نیز توجیه شخصی به نفع باورهای دینی وجود دارد؛ اما حتی اگر دلیل خدشهناپذیربودن را نپذیریم، دستکم اینکه این دو معنا از عقلانیت، نوعی دلایل ترجیهی به نفع باورهای دین ارائه میدهند و از حداقل مراتب عقلانیت برخوردارند و ایشان نیز پذیرفته است که در برخی ساحتهای معرفتی وقتی «مرتبه والاتر از عقلانیت امکان تحقق ندارد، چارهای جز اکتفا به مرتبهای فروتر از عقلانیت نیست» (همو، 1381الف، ص259)، پس باورهای دینی حداقل از فرودستترین مرتبه عقلانیت برخوردارند و غیرعقلانیدانستن باورهای دینی نادرست است.
سخن مذکور که بر واقعگرایی انسان معنوی و اهمیتداشتن فرآورده، دلالت روشن و واضحی دارد، آشکارا با فرایند محوری و مبنای ناواقعگرایی که او در معنویت به آن باور و تأکید دارد، ناسازگار است؛ درحالیکه معتقد است معنویت «مقامی است که دیگر واقعگرایانهبودن به کار نمیآید» (همو، 1393الف، ص8) و چون در معنویت به دنبال واقعیت و حقیقت نیستیم، بنابراین در کسب باور معنوی «باید همواره به یاد داشته باشیم که ما به یاری عقل به این مورد خاص دست نیافتیم» (همان) و انسان معنوی باورهای غیرمعرفتی دارد و نسبت به آن باور، چنان زندگی میکند که گویا آن درست است یا آن چیز- مانند خدا- وجود دارد، بدون آنکه هیچ دلیل معرفتشناختی برای آن داشته باشد (همان) و فرد حقیقتطلب (انسان معنوی) دغدغه مطابقت با واقع ندارد (همو، 1391الف، ص22)؛ درست در نقطه مقابل همه این باورها معتقد میشود که انسان معنوی دغدغه مطابقت با واقع دارد (سروش و دیگران، 1381، ص391) و چون حقیقتطلب است، میخواهد آرامش، شادی و امید او تنها بر باور واقعی استوار باشد؛ زیرا آرامش پایدار در باور واقعی است (ملکیان، 1395، ص129)."