چکیده:
«تا جزاير ناخودآگاه» نوشتاري است تحليلي درباره پنج داستان مهم از دفتر اول مثنوي مولوي. تاويل اين پنج داستان («شاه و كنيزك»، «وزير و شاه جهود متعصب مسيحي كش»، «شير و نخچيران»، «طوطي و بازرگان»، «پير چنگي و عُمر») دربرگيرنده ساختار مشتركي از ديدگاه تاويل است. تاويل، با توجه به نشانه هاي موجود در متن، مي تواند پلي باشد از جهان صورت به عالم معنا. درحقيقت در تاويل، معنا كشف نمي شود، بلكه بازآفريني مي شود. با توجه به اين كه مثنوي از متون باز و سيال است، داستان هايش ظرفيت تاويل دارند.
اين مقاله، با استناد به نشانه هاي موجود در متن و تاويل صورت داستان ها، به ساختاري مشترك و هدف مند در زمينه شناخت انسان مي رسد. همچنين، با استفاده از جدول ها و بررسي آن ها، اين نتيجه به دست مي آيد كه شخصيت هاي پويا در اين داستان ها، نمادهايي از نفس واحد بشرند كه براي رسيدن به كمال، مسير مشتركي طي مي كنند. آن ها از «نيمه خودآگاهي» به سمت «خودآگاهي» رشد مي كنند و درنهايت، به مرحله «ناخودآگاهي» مي رسند. «ناخودآگاه» از اصطلاحات رايج در روان شناسي يونگ است كه در اين پژوهش، با واژه «فنا»، كه از اصطلاحات رايج صوفيه است، مطابقت دارد.
خلاصه ماشینی:
"در اواسط داستان ، آن جا که شـیر از تـأخیر خرگـوش (عقـل ) خشـمگین مـی شـود و بـا او گفت وگو می کند و او را ملامت می کند، ممکن اسـت نمـاد نفـس لوامـه باشـد و در پایـان داستان ، که شیر در چاه (مراقبه ) تصویر خـود (نفـس ) را مـی بینـد و درون چـاه مـی پـرد و خودش را ازبین می برد (نفس خود را ازبین می برد) و برای همیشه از عالم حیوانات (جهـان حس ) دور و فنا می شود، می تواند نماد نفس مطمئنه باشد.
پیر (نفس )، که ضعیف (ضعیف شدن امارگی نفس ) و نیازمند شده است ، خـودش را گناه کار می بیند (ظهور نفس لوامه ) و با خدا درددل می کند و می خواهد برای خـدا بنـوازد و از او مزد بگیرد (ظهور عقل معاش / مصلحت انـدیش ) (بیـت ٢٠٨٧)؛ بـه سـمت گورسـتان (جهان عقل ها) می رود (دورشدن از مردم و عالم حـواس / ریاضـت جسـمانی و رشـدیافتن عقل ) و شروع به نواختن برای خدا می کند (مناجات / ظهور عقـل معـاد)؛ گریـه مـی کنـد و خوابش می برد (ورود به عالم ارواح / ملکوت ) (بیت ٢٠٩٠).
پیـر (روح جزئـی ) بیـدار می شود (از عالم ملکوت خارج می شود ـ پیر در این جا در مرحلۀ نیمه خودآگاه قرار دارد؛ نـه کاملا هوشیار و آگاه است ؛ چون از ورود عمر/ عقل فعال آگاه نیست و نه کاملا ناهوشیار و ناخودآگاه است ؛ زیرا از وجود خودش در عالم ملکوت آگاه اسـت و در مرتبـۀ عقـل معـاد ظهور می کند)."