چکیده:
هجویری با تالیف کشف المحجوب یکی از برجسته ترین آثار عرفانی را در ادب فارسی پدید آورده است. او تحت تاثیر تحولات فرقه ای و اجتماعی جاری در جامعه، و به تناسب زمینه فکری و مذهبی خود، دیدگاه های معرفتی اش را در کتاب مزبور تبیین کرده است. در این مقاله سعی شده است با رویکردی معرفت شناختی، آرای او درباره مسئله توحید و برخی موضوعات مرتبط با آن؛ یعنی ذات، صفات و رویت الهی بررسی شود. تحلیل معرفت شناختی آرای هجویری در زمینه توحید، ضمن اینکه عقیده او را درباره مراتب توحید آشکار می کند، نظر او را درباب دخالت یا عدم دخالت علم و آگاهی انسان در توحید روشن می کند. همچنین، معلوم می شود که او درباب ذات قائل به بقاست و تبدل را به صفات نسبت می دهد. به نظر او، صفت به خود قائم نیست؛ درنتیجه، درباره خدا نیز معتقد است که صفات او قائم به ذات اوست و خدا با صفات خود قدیم است. در این مقاله، ضمن اینکه میان مسئله توحید و رویت الهی رابطه معرفتی دیده می شود، نظر هجویری نیز درباره مرتبه متعالی رویت در حصول ایمان و توحید الهی تبیین می شود.
Hojviri wrote his book Kashf al-Mahjub under the influence of sectarian and social developments and challenges in society and on the basis of his intellectual and religious backgrounds. Following an epistemological approach this article attempts to discuss his views on monotheism and some related issues، such as divine essence، attributes and vision. Moreover، epistemological analysis of Hojviri’s views on monotheism besides showing his opinion on the different levels of monotheism reveals his views on the on the effect of human knowledge on monotheism. It is also understood that he believes in the subsistence of the essence and he ascribes changing to attributes. In his opinion attributes are not self-dependent; as a result he believes that the attributes of God are dependent on His essence، both being ancient. This article not only shows that there is an epistemological relationship between monotheism and divine vision، it also explains that in the viewpoint of Hojviri the high level of vision leads to faith and divine unity.
خلاصه ماشینی:
"هجویری خود در توضیح این قول می گوید: «اندر اثبات توحید، رؤیت غیر شرک باشد و چون اندر دل غیر نبود، صیانت کردن مر او را از غیر محال باشد» (همان )؛ یعنی صوفی برای صیانت قلب خود از غیرحق به تصوف رو می کند، حال اگر در دل چیزی غیر از حق نباشد توحید محقق شده است .
سپس ، در دنبالة سخن اظهار می دارد: اولیای خدا، اجماعا، دربارة اصلی که بالذات معدوم است عبارت و سخنی نمی پردازند و منظور متصوفه در این جمله عدم عین و ذات نیست ، بلکه عدم صفات است ؛ زیرا، اگر کسی نفی صفت را نفی عین تلقی کند گمراه و هلاک می شود (همان ).
اما اشاعره رؤیت پیامبر را در معراج به چشم سر می دانند و هیچ چون وچرایی در آن روا نمی بینند، تاآنجاکه این دیدگاه در آثار ادبی نیز نفوذ کرده است ، چنان که نظامی گنجوی که خود اشعری مذهب است تأکید می کند: دید محمد نه به چشمی دگر بلکه بدین چشم سر این چشم سر (نظامی گنجوی ، ١٣٧٢: ١٨٦) این عقیده ازآن روست که آنها اساسا مانعی در رؤیت خدا چه در دنیا و چه در آخرت نمی بینند، اما ماتریدیه رؤیت خدا را در آخرت ممکن و حتمی می دانند، اما معتقدند در دنیا غیرممکن است (شریف ، ٢/١٣٦٢: ٣٨١)."