خلاصه ماشینی:
"همان گونه که مشخص است استدلال های عقلی کلامی فوق, توانایی اثبات محال بودن دخالت دین در حوزه های اجتماعی را ندارد و به همین دلیل, فارغ از امکان رد و ایراد در صغراهای بحث, نمی تواند ما را از پاسخ های درون دینی بی نیاز گرداند به دیگر بیان, این احتمال باقی می ماند که با فرض کارآمدی عقل در سامان دادن امور جامعه, دین دخل و تصرف هایی در تحدید چهارچوب های عقل داشته باشد.
20 چگونه است که هگل از دیدگاه فلسفی ستایش گر تعقل انتقادی, و از دیدگاه اجتماعی متمایل به سازش با وضع موجود و حفظ آن می باشد؟ رابعا: چرا فلسفه طبیعت باید به ایده دولت منجر شود و نه حاکمیت مردم و قرارداد اجتماعی و لیبرالیزم ؟ چرا از تضاد تز و آنتی تز نمی توان تضاد انقلابیون با قدرت حاکمه را نتیجه گرفت؟ این نکته که هرگاه مسیحیت و ژرمن بر هم منطبق شدند, ماموریت بزرگ به آن ها داده می شود و مصداق آن ملت آلمان است, نتیجه فلسفه محض اوست یا نتیجه فلسفه سیاسی وی !؟ اقتدار دولت و ضرورت جنگ چگونه از مرحله دوم فلسفه روح (روح برون ذاتی) نتیجه گرفته می شود؟ 6ـ مارکس از آن جا که سرمایه داری را آفت جوامع بشریت می دانست, از هر سوژه ای برای انقلابی کردن مردم استفاده می نمود.
25 با توجه به عدم وجود تلازم منطقی بین آرا پوپر این سوال به وجود میآید که اگر وی هگل را متهم به دفاع از پروس و سریان مسائل اجتماعی به اندیشه او می کرد؟ آیا نباید خود پوپر را نیز مشمول همین نقد دانست؟ و اگر هگل به دلیل حمایت پروس دارای شهرت جهانی شد, آیا آوازه پوپر به علت اوج گرفتن لیبرالیسم و نظام های آزاد پس از سقوط فاشیسم و نازیسم نمی باشد؟ حال جهت کاربردی شدن و بومی کردن فرضیه به دو مثال از اندیشمندان اسلامی اشاره می نماییم."