چکیده:
اصفهان ، در حیات پر افتخار خود، چهره های برجسته ای را در زمینه های سیاسی ، هنری ، علمی ، تاریخی ، ادبی و ... در دامان پر مهر خود پرورانده و به جهان دانش و معرفت پیشکش کرده است ؛ این مفاخر هر یک به مثابه کوکبی رخشان بر سپهر علم و خرد اصفهان ، بلکه جهان درخشیده اند؛ از میان این ستارگان پر فروغ ، شاعرانی هستند که تا دور جای گسترة زبان و ادب فارسی ، چشم گیتی را روشن کرده اند؛ از آن جمله "جمال " و "کمال " اصفهانی ، دو چکامه پرداز بزرگ می باشند که به کمال و جمال اصفهان ، این مرکز بزرگ فرهنگی ، هنری ، ادبی ، علمی جهان ، افزوده اند. بدین منظور که سخن به درازا نکشد، در این مقال ، تنها به ذکر کمال الدین اسماعیل و هنر و اندیشه اش پرداخته می شود؛ او که به دلیل پرداختن به معانی دقیق و باریک و تنوّع مضامین تازه و "طرز نو" بر او لقب «خّلاق المعانی » برنهاده اند؛ او مشی صوفیانه داشته و در واقع صوفیی متشرّع است ؛ دیوان او مشحون از مدح و پند و اندرز و توصیف و ... می باشد؛ استیلا و آگاهی او به علوم مختلف از لابه لای اشعار و از بافت دیوانش ، نیک پیداست ؛ کمال در استخدام ردیف های دشوار شهره است ؛ او در انواع قالب های شعری ذوق سرشار و ذهن وّقاد خود را نشان داده ؛ وی نسبت به دیارش اصفهان ، تعّلق خاطر دارد تا آنجا که یورش هستی سوز مغول ، نتوانست او را به نفی بلد وا دارد بلکه مردانه و شجاعانه خون را نثار مام میهن کرده است .
خلاصه ماشینی:
"غم بسیار مخور ور خوری جز غم دلدار مخور (ب ١١٦٤٦) تضمین : تواضعی است ترا، لا اله الا الله در این بلندی رتبت که کس ندید چنان (ب ١٢٩٨) تضمین المزدوج : بر شمایل خلق و کفایت رایت کدام فصل ربیع و چه جای فضل ربیع (ب ٥٩٧٥) تکرار: برداشت دست جود تو اسم سؤال زر بنهاد جود دست تو رسم زوال زر (ب ٢٩٧٧) جناس : ز جود عام تو در صحن بوستان ، نرگس ز زر رسته به سر بر، همی نهد افسر (ب ٢٣١١) رد القافیه : مرا که زهــــــره نباشد در رخت نگرم بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم به چشم من نرسد گردت ار بسی کوشم به گرد تو نرسد چشمم ار بسی نگرم (ب ١١٨٣٢-١١٨٣١) موازنه : ز عکس خاطر تو تیغ آفتاب صقیل ز تاب سطوت تو دور روزگار سریع (ب ٥٩٧٥) واج آرایی : تا شد شکسته پسته ات از شکر سخن آمد بسی شکست از آن پسته بر شکر (ب ٢٩٦٦) اعداد: معمار دین و دولت ، عدل ستم نوردت مسمار ملک و ملت تیغ گهر نگارت (ب ١١١٩) اغراق : گر خیال تیغ او بر مغز فطرت بگذرد بگسلد از یکدگر پیوند ارواح و صور (ب ٨٢٦) اقتباس : 29" ای تیر دیده دوز تو از کیش "مارمیت " وی سنجق سپاه تو خیل "مسومین (ب ٦٣) التفات : مه روی من بخواست به عزم شکار اسب خیز ای غلام گفت ، به زین اندر آر اسب (ب ١٤٨٢٤) تشخیص : باد صبا ببست میان نصرت ترا دیدی چراغ را که دهد باد، یاوری ؟ (ب ٤٩) تضاد: از بیم آب روی تو در صف رستخیز آتش نمود پشت و گرفته راه گریز (ب ٥٩) تلمیح : روح الله ار ز آستی مریم آمدست صد مریم است روح ترا اندر آستین (ب ٦١) تنسیق الصفات : قطب گردون ظفر، شاهنشه سلغرنسب وارث تخت سلیمان ، خسرو جمشید فر (ب ٨٢٠) حشو: قطره ای آب ـ که از مردم چشمت بچکد ـ قرة العین تو در روضة رضوان گردد (ب ١٧١) سؤال و جواب : گفتم دل من دارد و می خواهم ازو باز گفتا اگر او دارد، گودار، چه باشد؟ (ب ١٢٠٥٨) طباق سلب و ایجاب : پشت من بشکن و پیمان مشکن خون من می خور و زنهار مخور (ب ١١٦٥٢) لف و نشر: به لطف و عنف تویی خصم بند و قلعه گشای به کلک و تیغ تویی تاجبخش و ملک ستان (ب ١٢٩٤) مراعات نظیر: خاک درت ز کیمیا، هست عزیزتر که چون در رخ و چشم مالمش ، جمله زر و گهر شود (ب ١١٦٢٠) استعاره : حسود بر طبق عرضم آن عراضه ٣٠ نهاد که شاخ خاطرم آن جنس میوه نارد بار (ب ٢٠٣٢) تشبیه : گرز، خایسک ٣١ شود، تارک گردان ، سندان دشت ناورد بـود کارگه آهنگـــــر (ب ٧١٨) کنایه : از دست بخشش تو، زر اندر جوال شد رفت آن که رفت هر کسی اندر جوال زر (ب ٢٩٧٨) مجاز: جهان پناها!"