چکیده:
منوّرالفکران متجدد ایرانی، در یک دورهی زمانی کوتاه از 1285 ش. تا 1304 ش. نقش تعیینکنندهای در تاسیس «دولت مشروطه» و رویکارآمدن «حکومت رضاخان» داشتند؛ با این تفاوت که اولی، دعوی مشروطهخواهی و دموکراسی داشت و دومی، متکی به کودتا و مستبدانه بود. این مقاله به تحول گفتمان منوّرالفکران ایرانی در فاصلهی انقلاب مشروطه تا بهقدرترسیدن رضاخان اختصاص دارد و نشان خواهد داد که چگونه آرمان مشروطهخواهی جای خود را به ضرورت استبداد داد و اعمال زور جایگزین آگاهیبخشی شد. مقاله نشان میدهد که نگرش منوّرالفکران نسبت به «مردم» تغییر کرد و این گزاره که «ملت نادان» نیازمند «تربیت» است، به محور اصلی سیاستگذاریهای فرهنگی و اجتماعی در حکومت رضاخان تبدیل شد. هرچند دولت مشروطه از همان ابتدای تاسیس خود با مشکلات بسیاری مواجه بود و نتوانسته بود در امواج اختلافات درونی و مقابله با نظامهای سنتی قدرتمند جامعهی ایران به وعدههایش عمل کند، اما خصوصا وقوع پیشامد جنگ جهانی اول در تحول گفتار منوّرالفکران نقش بهسزایی داشت. در واقع، جنگ موجب تهدید شاکلهی سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران و نادیده گرفتهشدن تمامیت ارضی و حاکمیت سیاسی آن شد و به شکست مشروطه انجامید. از سوی دیگر، منوّرالفکران به هواداری از طرفین جنگ، فعالانه در آن مشارکت داشتند و تجربة نافرمانی «مردم» نسبت به خواستههای آنها در هواداری از یکی از طرفین جنگ، موجب تغییر نگرش آنها نسبت به «مردم» و روحیات و شایستگیهایشان شد. در پایان این دوره، «تربیت ملت» و لزوم همراهساختن مردم با برنامههای نوسازی، با اتکا به استبداد منوّر رضاخانی، به اصلیترین گزارهی گفتمان منوّرالفکران بدل شد. در این مقاله، از شیوهی فوکویی توضیح تغییرات گفتمانها استفاده شده است.
خلاصه ماشینی:
هرچند دولت مشروطه از همان ابتدای تأسیس خود با مشکلات بسیاری مواجه بود و نتوانسته بود در امواج اختلافات درونی و مقابله با نظام های سنتی قدرتمند جامعه ی ایران به وعده هایش عمل کند، اما خصوصا وقوع پیشامد جنگ جهانی اول در تحول گفتار منورالفکران نقش به سزایی داشت .
در واقع ، مشروطه پس از بن بست در سه مرحله اصلاحات درون حکومتی در دوره های حکومت داری عباس میرزا، امیرکبیر و سپهسالار - که این مورد آخر آغازی بر تجدد غربی در قالب گفتمان عقب ماندگی در جامعه ی ایران است -، از طریق بسیج نیروهای سیاسی و اجتماعی خارج از حکومت راه خود را باز کرد و مظفرالدین شاه قاجار را وادار ساخت که فرمان مشروطه را صادر کند و «مجلس مشروطه » در مهر ١٢٨٥ برپا شد.
این مقاله به بررسی تحول گفتمان منورالفکران ایرانی از تأسیس دولت مشروطه تا رویکارآمدن حکومت رضاخان اختصاص داشت و نشان داد که در فاصله ی این دو واقعه ، نگرش نخبگان متجدد ایرانی در مورد ماهیت و اهمیت «مردم » و نقش آنها در تحولات سیاسی و اجتماعی دچار دگردیسی بنیادین شده است .
در واقع ، سیاست های فرهنگی و اجتماعی حکومت رضاخان دقیقا نتیجه ی همین دگردیسی است : درحالیکه در جریان انقلاب مشروطه ، مردم ایران شایسته ی آزادی و آگاهی دانسته میشدند و منورالفکران از طریق مطبوعات و شب نامه ها درصدد آگاه - سازی آنها از حقوق شان و افشا و برملاسازی نظم استبدادی بودند، در سال های پس از تشکیل دولت مشروطه و در طول جنگ جهانی اول ، نگرش منورالفکران نسبت به مردم تغییر کرد: مردم اکنون توان همراهی با نظام های جدید را نداشتند و حرف نخبگان متجدد و ترقیخواه خود را نمیفهمیدند.