چکیده:
چکیدهنظریه کهنالگو از مکتب روانشناسی کارل گوستاو یونگ برگرفته شده است. یونگ، تصاویر و رسوبات روانی و آگاهیهای ارثی موجود در ناخودآگاه جمعی را کهن الگو (آرکی تایپ) می نامد؛ به عبارت دیگر، کهنالگو، طرح کلی تجارب و رفتارهای مکرر اجداد و نیاکان بشر است که در ناخودآگاهی جمعی ریشه دارد. کهنالگوها در قالب نماد یا به شکلی نمادین در بسترهایی مانند اسطوره، حماسه، داستان، رویا و اوهام آشکار میشوند یا در آثار ادبی ظهور مییابند. از مهمترین کهنالگوها میتوان به «آنیما»، «آنیموس»، «پیر دانا»، «سایه»، «نقاب»، «تولد دوباره» و «فردیت» اشاره کرد. کلیله و دمنه کتابی مشحون از داستانهای تمثیلی (تمثیلهای حیوانی) است که به دلیل وجهه اساطیری، برخی از آنها را میتوان از دیدگاه نقد کهنالگویی بررسی کرد. یکی از این داستانها که صبغه اساطیری و نمادپردازانه بر آن غالب است، حکایت «الملک و البراهمه» از باب شانزدهم این کتاب است. این داستان به دلیل افسانهای بودن و نیز داشتن سلسلهای از رویاها، ظرفیت تحلیل کهنالگویی را دارد؛ در این پژوهش، کهنالگوهایی چون «سایه»، «آنیما»، «نقاب»، «پیر دانا» و «فردیت» در حکایت یادشده بررسی شده است. بر این اساس به اجمال میتوان چنین تاویلی از داستان به دست داد: هبلار شاه که دچار گونهای روانپریشی شدهاست، از طریق رویا به ناخودآگاه خویش راه مییابد و پس از رویارویی با آنیمای خود، به یاری آنیما و راهنمایی پیر دانا، از پریشانی میرهد و به «خود» (من راستین) نایل میشود. شاه فرایند فردیت و مسیر خودیافتگی را با رویا آغاز میکند؛ سپس به پیشنهاد ایراندخت، نزد کارایدون، معبر حکیم فرستاده میشود و در پایان با درایت و ارشاد وزیر دانای خویش، از غم و روانپریشی میرهد.
Archetype Theory، has been raised from Carl Gustav Young’s Psychoanalytical School. Young knows mental images and Sediments and Hereditary information which there are in the collective unconscious as Archetype. In other word، archetype is general type of repeated experiences and behaviors of human forefathers which rooted in collective unconscious. the most important Archetypes are "Anima"،" Animus"، "old wise man"، "shadow"، "mask"، "rebirth" ،and "self" and "individuality". Kalila va Demna is the book which is full of allegorical stories، which because of their mythical aspect، are researchable from Archetypal Analytic criticism. One of this stories which Archetypal color is Dominant in it، is "Almalek and Albrahmh” from 16th chapter of Kalila va Demna. In this study، some archetypes such as "shadow"، "Anima"، "mask"، "old wise man"، " self " and "individuality" in the story of "Almalek and Albrahmh" from sixteenth chapter of book، has been analyzed. Since either this tale because of being legendary، and consisting of series of dreams – which have given it mythical، symbolic and interpretable nature – has capacity for archetypal analysis، or archetypal approach has high capacity and power to analyze such narrations. The story was investigated on mentioned view، and it was found that king Heblar which has stricken to a kind of Psychosis، Finds its way into the subconscious through dreams and After a confrontation with his anima، under guidance of old wise meets his self (true self) and reach to his individuality and Is rescued from distress. It can be said that the king starts his path of the individual process with a dream. He، in the bigining of the story، with the help of Iran Dokht and at the end of the story، with the help of minister is released of grief and psychosis.
خلاصه ماشینی:
بر این اساس به اجمال میتوان چنین تأویلی از داستان به دست داد: هبلار شاه که دچار گونهای روانپریشی شدهاست، از طریق رؤیا به ناخودآگاه خویش راه مییابد و پس از رویارویی با آنیمای خود، به یاری آنیما و راهنمایی پیر دانا، از پریشانی میرهد و به «خود» (من راستین) نایل میشود.
علاوه بر آنچه سیروس شمیسا در کتاب نقد ادبی(1378) آوردهاست و نیز کتابهای «با یونگ و سهروردی» اثر سید محمدعلی بتولی (۱۳۷۷) و «آنیما در شعر شاملو» اثر الهام جمزاد (۱۳۸۳)، مقالههای بسیاری در این زمینه چاپ شدهاست؛ از جمله: «تحلیل اساطیری حکایت شیر و گاو در کلیله و دمنه بر پایۀ نظریۀ یونگ و نورتروپ فرای» نوشتۀ علیاکبر سام خانیانی (1391)، «تحلیل کهنالگویی حکایت جولاهه با مار مرزباننامه» نوشتۀ قاسم صحرایی و نوشآفرین کلانتر (1392)، «بررسی و تحلیل کهنالگوی پیر فرزانه در رسالههای سهروردی» نوشتۀ محمد طاهری، فریبا رضایی و حمید آقاجانی (1392)، «تحلیل روانشناختی کهنالگوها در داستان کرم هفتواد شاهنامه» نوشتۀ اسحاق طغیانی، زینب چوقادی و طیبه جعفری (1390) «آسمان در زمین: بازتاب نمادین آرکیتایپ تمامیت و کمال ماندالا در ساختار بیرونی و درونی هفتپیکر» نوشتۀ حورا یاوری (1370)، «مقایسة تطبیقی سیر کمالجویی در عرفان و روانشناسی یونگ» از سید علیاصغر میرباقری فرد و طیبه جعفری (1389)، «نقد و تحلیل کهنالگوی نقاب» از سیده مریم روضاتیان و سید علیاصغر میرباقری فرد (1389) و...
در اینجا نیز شاه از پذیرش آگاهانۀ «دشمنی سایه» و باور به این مطلب که براهمه –به عنوان نماد جنبۀ منفی و ویرانگر کهنالگوی سایه- با او دشمنی دارند، خودداری میکند و عملا با گونهای فرافکنی، ناخودآگاه قصد دارد به کشتاری ناعادلانه و بنیانبرانداز دست بزند تا اینکه حکیم کارایدون (سایۀ مثبت) در ماجرا ورود مییابد و مانع میشود.