چکیده:
از دیرباز، حتی مطابق برخی نقل های تاریخی، در روزگار خواجه حافظ شیرازی، کسانی بوده اند که بنا بر اغراض گوناگون و با استناد به برخی ابیات ایهام آفرین، دردانه شیرین سخن شیراز قرن هشتم را، بیگانه از اصول اعتقادی اسلام و کفرگو و کافرکیش معرفی کنند. این پژوهش درصدد است که با استخراج مبانی فکری خواجه حافظ شیرازی از تنها منبع به یادگارمانده از او، یعنی دیوان اشعارش، پاسخی درخور برای این پرسش اساسی بیابد که به راستی رویکرد اعتقادی مرد فرد غزل ایران زمین، رویکردی الهی است و او را باید معتکف قبله اهل ایمان به شمار آورد و یا اینکه حق به جانب کسانی است که قبای ژنده الحاد را بر قامت نابغه شیراز، تراز می دانند و او را همصدا با ساکنان قبیله تاریکی می شناسند و می شناسانند؟ آنچه که حاصل آمد، شواهد روشن دلبستگی عمیق و بی پیرایه حافظ شیرازی به اصول و مبانی فکری و اعتقادی اسلام در قلمروهای هستی شناسی، انسان شناسی و فرجام شناسی است.
خلاصه ماشینی:
در سروده های خواجه برای اشاره به بعد غیرمادی وجود انسانی، حدود سی بار از واژه «روح» و یا «روان» استفاده شده است (صدیقیان، 1377، ص 523و1219): چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود گو نفسی که روح را می کنم از پیش روان سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست بده به شادی روح و روان حاتم طی روان تشنه ما را به جرعه ای دریاب چو می دهند زلال خضر ز جام جمت امروز قدر پند عزیزان شناختم یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید باز (حافظ، 1388، ص 93،102، 261،367و382).
اصالت ساحت غیرمادی با توجه به ابیات مذکور در بخش گذشته، به روشنی معلوم می شود که از نگاه حافظ، بعد اصیل وجود آدمی، همان بعد مجرد و روحانی است؛ چراکه عموم فعل و انفعالات موجود و متوقع در ساختار انسانی به این بخش نسبت داده می شود: چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم بنا بر همین نگاه است که در بسیاری از ابیات خواجه، «دل» که شرح حالش گذشت، معادل خود شخص و ماهیت او در نظر گرفته می شود و مورد خطاب قرار می گیرد: غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد (همان، ص 161و164).