چکیده:
از جمله رویکردهای عرفا از ابتدای تألیفات عرفانی و از زمان آمیزش فلسفه با عرفان، عشق است که در هر دو شکل زمینی و آسمانی آن در آثار عرفانی بازتاب یافته است. از اولین کتب مستقل در این زمینه که آثار پس از خود را جهت دادهاند، «سوانح» احمد غزالی و «عبهرالعاشقین» روزبهان بقلی است. اگرچه این دو اثر بر محور یک موضوع و در یک عصر به نگارش درآمدهاند، در حوزۀ زبانی بسیار از هم متمایزند. در این مقاله میزان و کیفیت کاربرد دو گونۀ برجستهسازی در «سوانح» و «عبهرالعاشقین» بررسی میشود تا بتوان دریافت که هر یک از چه قالبی برای بیان مفاهیم عرفانی خود بهره جسته و این قالب چه اندازه در انتقال مضامین مؤثر بوده است.تفاوت در معنی و پیام سبب شده است یکی از آثار به آرایش زبان بیشتر متمایل شود و دیگری معنا را در مرکز توجه مخاطب قرار دهد.
خلاصه ماشینی:
غزالي تشبيه را به ضرورت به کار مي گيرد تا به وسيلة آن بتواند اشارت را به عبارت درآورد و خواننده را به عمق معني سخن خود راه دهد و بدين گونه است که فهم برخي از عبارات تنها در ساية تصاوير خيالي اي امکان پذير است که تشبيهات ، آن را به وجود آورده است : «گاه عشق آسمان بود و روح زمين تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد؛ گاه عشق تخم بود و روح زمين تا خود چه بررويد؛ گاه عشق گوهر کاني بود و روح کان تا خود چه گوهر آيد و چه کان؛ گاه آفتاب بود در آسمان روح تا خود چون تابد؛ گاه شهاب بود در هواي روح تا خود چه سوزد؛ گاه زين بود بر مرکب روح تا خود که برنشيند؛ گاه لگام بود بر سر سرکش روح تا خود به کدام جانب گرداند...
دليل آن را بايد در خاصيت زباني آن جست که مؤلفه خيال را نسبت به دو صنعت ديگر کمتر در خود مي پرورد و اساسا کنايه برخلاف تشبيه و استعاره مرز مشترک زبان ادبي و زبان محاوره است ؛ اما به هر روي کنايه هاي به کار رفته در «سوانح » قابل ملاحظه است که از نوع کنايات فعلي معمول در زبان بوده و گاه نيز در متن تکرار مي شود: «ملامت به تحقيق عشق هم بود.