چکیده:
طلاق، بهخصوص در جوامعی چون ایران که همچنان قائل به تقدس نهاد خانواده است، نه صرفاً بهعنوان قبحی اخلاقی بلکه عامل خسران برای زنان انگاشته میشود. نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد که این تصور در برخی موارد تنها کلیشهای بیپایه؛ و لذا نیازمند بازنگری اساسی است. تحولات ساختاری جوامع در گذار از وضعیت سنتی به مدرن، به تغییراتی گسترده در سطح ارزشهای حاکم بر جامعه میانجامد. از جمله مهمترین این تغییرات ارزشی میتوان به برآمدن اصولی اخلاقی چون «خودمختاری» و «فردیت» تأکید کرد که به حیث فلسفی در نظام فلسفی امانوئل کانت تبیین شدهاند. این اصول بنیادی مبنای تعریف مقولهای هستند که آنتونی گیدنز بدان «هویت شخصی» در جامعهی مدرن میگوید. پژوهش حاضر نشان میدهد که چگونه طلاق میتواند به تحقق اصول اخلاقی فوقالذکر و هویت شخصی مبتنی بر آن منجر شود. در تحلیل این فرایند، با استفاده از روش نامور به «نظریهی زمینهای»، به سراغ 21 نفر از زنان دانشآموخته در رشتههای علوم اجتماعی دانشگاههای تهران رفتهایم که به لحاظ طبقاتی عمدتاً به طبقهی متوسط تعلق دارند. در روند پژوهش پی بردیم که الزامات روشی و پیشفرضهای نظری این نظریه خود مانعی بر سر راه تفسیر و تحلیل رئالیستی دادهها است. منظور این است که نظریهی زمینهای در عمل باعث تحریف و تقلیل مشاهدات میگردد که با رسالت جامعهشناسی برای شناخت واقعیت جامعه ناسازگار است.
خلاصه ماشینی:
با این همه نتایج پژوهش حاضر گواه واقعیت متعارضی است مشعر بر اینکه در چنین جوامعی، بهواسطهی افزایش فرصتهای ممکن برای ساختن خویش و برخلاف تلقی رعبآور غالب، طلاق نهتنها به خسران زنان نیانجامیده، بلکه "در شرایطی خاص" به تحقق یکی از بنیادیترین و ارزشمندترین اصول اخلاقی در زندگی آنان نیز راه برده است.
بر اساس این مفاهیم نظری ـ خودمختاری از دید کانت، هویت شخصی از منظر گیدنز، و انقیاد زنان از منظر میل ـ مسألهی مقالهی حاضر این است که زنان چگونه پس از طلاق در مقایسه با زندگی زناشویی به شأن و منزلتی انسانی دست یافتهاند که مایهی رضایتخاطر آنان از زندگی فردی و اجتماعیشان شده است؟ آنچنان که از مشاهدات این تحقیق برمیآید، حس رضایت از زندگی که نتیجهی خودمختاری زنان و رهاییشان از انقیاد مردان است، با عاملی دیگر پیوند دارد که به پیروی از نیچه آن را «قدرت» مینامیم.
بر همین اساس از دست رفتن فردیت و استقلال شخصی یکی از اساسیترین مسائل مرتبط با زنان مورد مطالعهی این تحقیق در بستر زندگی زناشویی است که ظرفیت وجودی آنان را با موانع درونی و بیرونی مواجه میسازد و به تعبیر میل منجر میشود که نیروی درونی زنان به صورتی کژدیسه تبلور یابد.
بخش مهمی از قدرت زنان که از سوی افراد این پژوهش نیز به آن اذعان شده، مرتبط با قابلیت آنان برای جلب مردان بیشتر در زندگی است که به شکلی اجتماعی معنادار شده است: زن ارزشمند زنی است که مردان بیشتری را به دام خویش گیرد.