چکیده:
یکی از مواضعی که رویکرد غیرشناختی فیلیپس آشکار می شود، دعا است. از نظر وی، دعا سخن گفتن با خدایی خارجی نیست؛ بلکه دعا به معنای آگاه شدن از وضع خود است. اصل دیگر دعا، مفهوم وابستگی است؛ بدین معنا که دین دار، همه شئون وجود خود ـ اعم از خیر و شر ـ را مدیون خدا دانسته، او را می ستاید و توقع ندارد که خدا در وضع امر او دخالت کند، وگرنه دعای وی خرافی می شود. این تفسیر از دو جهت قابل بررسی است: یکی اشکالات مربوط به خداشناسی وی و دیگری کاستی های تفسیر وی از دعا. برخی از مهم ترین محورهای دسته دوم عبارتند از: 1. طبق این تفسیر، بیشتر دین داران خرافاتی هستند؛ 2. این تفسیر، تبیین گر رویکردهای پس از عصر روشنگری است و جامعیت تاریخی ندارد؛ 3. باید بین اعمال دین داران و نگرش های متافیزیکی آنها تمایز قائل شد. دین داران رفتارهایی از خود بروز می دهند که مغایر با دیدگاه های متافیزیکی آنهاست و البته چنین مغایرتی، هیچ اشکالی ندارد؛ بنابراین بروز عدم انسجام گزاره ای در دین، امری معمول است و نمی توان دخالت الهی را صرفا بدین جهت مردود شمرد.
خلاصه ماشینی:
"(Phillips, 1993 b: 64 - 65) بنابراین اختلافات موجود در بین ادیان و اختلافات در فهم از معنای خدا، هیچیک اختلافات نظری و فلسفی نیستند؛ بلکه این صرفا حاکی از آن است که پیروان هر دین در سایه تفسیر خود از خدا و گزارههای دینی میتوانند به زندگی مطلوب دست یابند؛ به عبارت دیگر، یک مسلمان تحتتأثیر آموزههای دینی خود میتواند زندگی خوبی داشته باشد و نیز یک بودایی یا مسیحی نیز تحتتأثیر آموزههای دین خود دارای زندگی معناداری است و هرگز نباید پنداشت که آموزههای آنها تفسیری از وضع امر خارجی است.
(Ibid: 57) اشکال دوم: هنگام دعا، شخص درواقع به وضع امر خود آگاه میشود؛ اما این سخن مستلزم آن است که فعالیت شخص دعاکننده امری بیارزش باشد؛ زیرا آن شخص چیزهایی را میگوید که از ابتدا از آنها آگاهی داشته است و هنگامی که چنین فعالیتی از جنبه آگاهیبخش 1 تهی باشد، آنگاه بیارزش میشود.
رکن اول میگوید خداوند شیء نیست؛ چون اگر شیء باشد، باید مانند سایر اشیای دیگر به وجود آید و معدوم گردد؛ اما دیویس میگوید فیلیپس از آنجا که درک غلطی از گرامر مفهوم شیء داشته است، همه اشیاء را منحصر در امور ممکن 5 دانسته است؛ اما سؤالی که پیش میآید، این است که آیا نمیتوان شیء یا Stephen T.
در این هنگام، اعمال و رفتارهای دینی دارای انسجام نمیباشند و دینداران در پی آن نیستند که رفتار و اعمال خود را از همه جهت معقول و منسجم گردانند؛ مثلا دینداران معتقدند خدایی که پرستش میکنند، عالم مطلق است؛ اما هنگامی که به اعمال دینی آنها از قبیل دعا نظر میافکنیم، میبینیم که آن اعمال در مطابقت کامل با نظریه علم مطلق خدا نیست؛ زیرا اگر خداوند عالم مطلق باشد، دیگر آگاه کردن وی از وضع امر خودمان در هنگام دعا امری نامعقول است."