چکیده:
جریان سیال ذهن ، بازگشت به گذشته و به نقد کشیدن آن ، حضور شخصیت های تاریخی، بینامتنیت ، درگیر شـــدن خواننده با متن ، تاکید بر بینهایت بودن معنا و عدم قطعیت از ویژگیهای رمان های پســا مدرن اســت که امکان گفتگوی این آثار را با دیگر متون فراهم میکند. عباس معروفی در مجموعه آثار خود مانند پیکر فرهاد، سمفونی مردگان ، سال بلوا، فریدون سه پسر داشت و غیره به اصول داستانی پست مدرنیسم به ویژه بینامتنیت پسامدرنی گرایش داشته است . پژوهش حاضر، بر مبنای نظریه منطق گفتگویی به تحلیل رمان فریدون سه پسر داشت با داستان پادشاهی فریدون در شاهنامه پرداخته است . نتیجه این تحلیل نشـــان میدهد که در این رمان ، نویســـنده با بهره مندی از برخی مولفه های پســـا مدرن به ساختارشکنی و نقیضه پردازی از روایت اسطوره ای فریدون در شاهنامه روی آورده است . وی از خلال دلالت های معناشناختی و ارزشی جدید، کارناوال گرایی و دورگه کردن سخن شــاهنامه ، جدال همیشـگی بشـر بر ســر تصـاحب قدرت را به تصــویر میکشــد و جامعه پدرسالار و مردسالار ایران را مورد انتقاد قرار میدهد.
خلاصه ماشینی:
"اگر به عبارات «صد بار تأکید کردم با شاخ سیاست درنیفتید»، «خودش ، خودش را سر به نیست کرد»، «باید هدایتش کرد و به او فهماند که اگر وارد سیاست شود من پدرش نیستم »، «پدر پشت این ستون ها احساس امنیت میکرد و قدرت اصلیاش را باز مییافت »، «اگر بچه دار شدید و بچه تان پسر بود،اسمش را بگذارید فریدون » و نیز به تأکیدی که راوی بر اقتدار و تسلط پدرش در خانواده دارد نیک تأمل کنیم ، و آن را با اشــارة نویســنده در آغاز رمان به داســتان فریدون و پســرانش بســنجیم ، درمییابیم که نویسنده میکوشد تا خواننده را وارد خوانشی شالوده شکنانه و نقیضه آمیز از داستان فریدون شــاهنامه کند.
فریدون در گفتگو با ایرج به او میگوید که اگر میخواهی زنده بمانی باید با برادرانت بجنگی و اگر از در صـــلح درآیی کشـــته خواهی شد: تو گر پیش شــــمشیر مهــــر آوری ســــرت گردد آشفته از داوری دو فرزنـد من کز دو دوش جهـان بر این ســان گشــادند بر من زبان گرت ســر به کار اســت بپســیچ کار در گنــــج بگشای و بر بند بــــار (فردوسی، ١٣٩٣: ٩٨/١) ایرج که آرمانگرا و صلح طلب است با پدر مخالفت میکند و کشته شدن بر سر آرمان و ایدئولوژی را شرافتمندانه تر از کشتن برادرانش میداند: چو بستر ز خاک است و بالین ز خشت درختی چرا بــــاید امروز کشت که هر چند چرخ از بــــرش بگــــذرد تنش خون خورد بـار کین آورد (همان : ٩٩/١) و ایرج امانی در رمان معروفی میگوید: «گویند که زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز درگذرد."