چکیده:
از دورة رواج تجربهگرایی، به فطرت به مثابة کیفیت خلقت انسان با ویژگیهای فرامادی توجه جدّی نشده است و بیشتر پژوهشهای انجامشده در باب سرشت نوعی انسان، یا رویکردی مادی دارد، به گونهای که اساسا به انکار ذاتمندی انسان انجامیده (سرشتستیز) یا با نوعی تقلیلگرایی آدمی به ابعاد فیزیکی، ظرفیتهای فرهنگی ـ هویّتی انسان به داشتههایی از قبیل ابعاد فیزیولوژیکی و ژنتیکی فروکاسته شده (سرشتپذیر مادی) و بهتدریج، درک انسان از هویّت نوعی خویش و دیگری فرهنگی را با چالش مواجه ساخته است. این نوشتار میکوشد بر پایة انسانشناسی قرآنی، با رویکردی فرامادی و با روش «توصیفی ـ تحلیلی»، ظرفیتهای فرهنگی ـ هویّتی جهان فطری را به مثابة زیستجهان بنیادین و مشترک میان جهانهای متکثّر فرهنگی بررسی کند. جهان فطری با برخورداری از ثبات، اشتراک میان انسانها، و قوانین عامی همچون «انکارناپذیری اصل واقعیت» (در حوزة بینشها) و «گرایش به کمال مطلق» (در حوزة گرایشها)، میتواند زمینة درکی از هویّت نوعی انسان و ایجاد تعامل میان جهانهای فرهنگی متکثّر را فراهم سازد. برخی از یافتههای آن عبارت است از: قدرت بازدارندگی فوقالعاده بالا در برابر انکار بعد شناختاری مطلق علم در حوزة «ادراکات حقیقی»؛ ظرفیت هدایتگری اعتباریات به سمت گرایشهای عالی انسانی در حوزة «ادراکات اعتباری»؛ قدرت جذب فرافرهنگی؛ توان دیپلماسی عمومی؛ جلوگیری از شکاف نسلها؛ معنادار کردن بازگشتن به خویشتن.
خلاصه ماشینی:
"راهکار قرآن دربارة مرگهراسی، شناخت درمانی است (شجاعی، 1386، ص124-125) رابطة آن با فرهنگ چون جاودانگرایی اصیلترین گرایش کاملا هوشیار در آدمی است، به گونهایکه انسان بقیة کمالات را در زیر چتر حمایتی آن طلب میکند، از اینرو، نهادینه بیناذهنی کردن بینشهای متضاد با این میل تکوینی، افراد را با واکنش منفی فطرت مواجه میکند که در قالب ترس از مرگ، اضطراب، یأس و پوچانگاری هدف زندگی، خود را نمایان میسازد.
بازگشت نظام اخلاقی، که ایجادکنندة معنا برای زندگی شخصی است، راه برونرفت از این بحران وجودی و معنایی است» (ریتزر، 1374، ص781، به نقل از گیدنز، ؟، ص؟)، و روشن است که بازگرداندن اخلاق به حیات اجتماعی بشر، جز بر بنیان ثابت فطرت امکانپذیر نیست؛ زیرا اخلاق منهای فطرت، اعطاگر هویتی کاملا تاریخی و متغیر و بیپشتوانه به انسان است که سرانجام، در تحلیل نهایی، یا به ساختهها و بافتههای انسانی در تعاملات اجتماعی میان کنشگران فروکاسته میشود، یا به عنوان جبر ساختارها، «ایدئولوژی کاذب» و مانند آن خوانده میشود.
در یک فرهنگ، به هر میزان که ارزشها، هنجارها و رفتارها بر اساس باورهای متضاد با خصلتهای متعالی و فطری انسان شکل گرفته باشد- بهویژه در تضاد با میل به جاودانگی، که زمینة مناسبی برای توجه به چرایی زیستن و معناداری زندگی ایجاد میکند- به همان میزان، آن فرهنگ برای پاسداشت ارزشها و هنجارهای خود، از اهرمهای کنترلی درونزا و سرشته شده در وجود افراد بیبهره است و برای حفاظت از آنها و برقراری نظم و امنیت، به ناچار باید به اهرمهای کنترلی بیرونی متوسل شود و بر تعداد دوربینهای مخفی منابع 1."