چکیده:
افلاطون در رساله ی ایون بر آن است که هرمنوتیک و فهم، یک فرآیند دو مرتبه ای است که در هر دو مرتبه بنحوی، میانجی گری هنرمند را مشاهده می کنیم؛ و اهمیت در مرتبه ی اول است که در آن حقیقت راستین به سخن درمی آید. هرمنوتیک در افلاطون بیش از آنکه خود فهم را مدنظر داشته باشد، بیانگر حقیقتی است که به بیان درنمیآید؛ و این موضوع در هرمنوتیک مرتبه ی اول است. عینیت حقیقت در افلاطون، سبب فراهم آمدن تفاهم بین مولف و مفسر می شود؛ چون موضوع فهم یک موضوع واحد و مشترک است. این حقیقت از جانب خداست و مخاطب حقیقی خداوند، روح هنرمند است. هنرمند در دریافت این حقایق ازخودبی خود می شود تا الهام خداوند بر او غالب گردد. شاعر حرف های خداوند را با کلمات و اصوات بیان می کند. پس مخاطب خاص خداوند هنرمند است که خود واسطه ای است برای تفسیر حقیقت.
خلاصه ماشینی:
"از جهت دیگر، هرمنوت های پس از افلاطون دعوای اساسی شان بیشتر بر سر مفاهیمی چون فهم و ارتباط آن با مولف و مخاطب و متن بوده است، درحالی که برای افلاطون اینچنین نیست و چیزی که بیشترین اهمیت را دارد، اصل پیوند دهنده ی طرفین هرمنوتیک و نیز تفاهم است.
اما آیا افلاطون تفاوتی هم با هرمنوتیک فلسفی دارد؟ شباهت ها و تفاوت های افلاطون با هرمنوت های پس از خود چیست؟ سقراط بر این عقیده است که وظیفه ی راوی بیان و شرح افکار شاعر (هومر) برای مردم است، و کسی که شاعر و کنه مطلب او را نفهمد راوی خوبی نیست.
ماده ی فهم، یعنی آنچه توسط مولف ارائه و توسط مخاطب فهم می شود، اگر در نظر دکارت جهان است و در نظر کانت خود ذهن و در نظر ارسطو جوهر نخستین، برای افلاطون حقیقت، واپس نهاده شده ایست که در بیخودی ظهور می کند.
وقتی می بینیم از زبان بدترین شاعران بهترین اشعار سروده می شود آیا خداوند نخواسته که این درس را به ما بیاموزد؟ ای ایون آیا راست نمی گویم؟" (همان، 134) وقتی خداوند شاعران را واسطه ی بیان خود می کند، آیا شاعران روشی بای فهم خداوند دارند؟ راویان برای فهم حقیقت از شاعران متوسل به روش میشوند؟ برای کسانی چون شلایرماخر و دیلتای هرمنوتیک یک فن و روش است برای نیل به یک هدف.
در نظر هرمنوت های روشمندی چون شلایرماخر و دیلتای نیز تاریخمندی وجود دارد و بنابراین نسبیت خودبخود مطرح می شود اما تفاوت اینان با هرمنوتیک فلسفی آن است که می خواهند با "همدلی" مفسر و مولف، بر تاریخی بودن انسان پل بزنند تا گرفتار نسبیت نشوند."