چکیده:
جامعه شناسی، از هنگام ظهورش در اواخر سده نوزدهم تا کنون، در معرض دگرگونی های مهمی در دیدگاه ها شده است . بسیاری از این انقلاب های مفهومی ، فرضیه های رشته علمی خود را با زیر سئوال بردن کل ایده « امر اجتماعی» به چالش کشیده اند (بودریارد 1983) در حالی که تاریخ همه رشته های آکادمیک را می توان برحسب تغییرات ناگهانی در الگو یا پارادایم ، به رشته تحریر در آورد (کوهن 1970) . به نظر می رسد جامعه شناسی بیش از اغلب موضوعات دیگر مستعد این تغییرات گیج کننده در زمینه فکری بوده است . می توان این بی ثباتی را به سبکی منفی ، دال بر عدم بلوغ جامعه شناسی به مثابه علمی اجتماعی در نظر گرفت. (کارل لویت ) چنانچه جامعه شناسی به عنوان یک ارزش باشد ، قطعا قادر خواهد بود تا مشکلات اجتماعی ما را حل و فصل کند . در این صورت باید جامعه شناسی به ما این امکان را بدهد تا جامعه بهتری برای خود و نسل آینده طراحی کنیم . کارل مارکس تصور می کرد که وی می تواند یک جامعه بی طبقه ای بسازد و سایر اتوپیائی ها نیز خصوصا جوامع خاص مورد نظرشان را پیشنهاد داده اند . آنچه که کن منزی ارائه کرده ، این است که جامعه ای را طراحی کنیم که نهایتا هرکس بتواند بر اساس ارزش های مهم و اصولی خود آن را بسازد و دائمی نیز باشد .
بر اساس دانش های تئوری یک جامعه پویا ، کن منزی ، کتابی تحت عنوان « مردم جامعه را می سازند» نوشته است . بر مبنای نتایج حاصل از « تفکر تجربی» ، این کتاب از بطن طراحی یک جامعه ای که بر مبنای ارزش های لیبرال دموکراسی بنا شده است ، خارج شده است .
نتایج حاصل ، یک جامعه ایده ال نیست ، چرا که خلق یک جامعه فعال و پویا طلب می کند تا در مسر برقراری توازن ، از کمال آن بکاهد .یکی از مهم ترین ارزش ها این است که آزادی در انتخاب وجود داشته باشد . برخی از مردم شیطان را بر می گزینند و یا مسیر اشتباهی را طی می کنند . چرا که چارچوب های سیاسی و قانونی جوامع ، برخی از رفتارها را اشاعه و برخی از آن ها را منع می کند.
در این مقاله با بررسی دیدگاه های اندیشمندان اجتماعی مانند مارکس، ماکس وبر و دورکیم، سعی می شود تا تاثیر نقطه نظرهای آنان در تکوین یک جامعه بهتر، ارزیابی شود، هرچند که به عنوان یک قاعده کلی ، می توان گفت مارکیسیم و جامعه شناسی معمولا مخالف یکدیگر بوده اند ، چرا که آن ها تا حدودی به خاطر مخاطبان روشنفکر مشابهی که داشته اند ، با هم رقابت داشتند .
این رویکردها ، نظم و آراستگی درونی جوامع را فاش می سازند، در واقع هیچ یک از این رویدادها و نقطه نظرها ی جامعه شناسان، به طور دقیق غلط و یا صحیح نیستند ، بلکه می توان گفت که جوامع به قدر ی پیچیده اند که ما درک خود را از کاربرد این دیدگاه ها کسب می کنیم ، زیرا ما در درون صندوقچه ای از ضدو نقیض ها گرفتار شده ایم. آیا جامعه شناسی می تواند در طراحی یک جامعه بهتر ما را کمک کند ؟
خلاصه ماشینی:
اکنون آنچه که دشمن کارگران است ،آیا کاپیتالسم است؟ کاپیتالیست ها، توانگرانی قوی و دارای قدرت نفوذ بودند که بوسیله سازمانهای مختلف جوامع حمایت می شدند به گونه ای که شکست ناپذیر به نظر می رسیدند، اما مارکس در دیواره نفوذ ناپذیر نظام سرمایه داری نقاط ضعف و شکاف های زیادی را پیدا کرد .
برای کاتولیک ها، توانگری مالی مفهوم معنوی همانند پیروان کالوین ندارد و بنابراین این گونه بوده که ماکس وبر نتیجه می گیرد که نظام سرمایه داری صنعتی ابتدا در منطقه ای از اروپا استقرار می یابد، جائی که کالونیست ها در آن نفوذ و قدرت داشتند و در اختیارشان بوده است.
ارزیابی انتقادی دیدگاه ها در پاسخ به دیدگاههای انتقادی باید به مطالب زیر اشاره شود: چه چیزی جوامع را در کنار هم نگاه داشته است؟ چه چیزی ممکن است در حد یک جامعه دارای پیچیدگی هائی باشد؟ لینسکی ادعا دارد که اعضای یک جامعه با فرهنگ مشترکی که دارند وابستگی ایجاد می کنند و این فرهنگ به عنوان نمادی از «سطح توسعه یافته فناوری جامعه» تلقی می شود، لکن بی عدالتی های حاکم بر جامعه ، آن را به جامعه ای با فناوری پیچیده بدل می سازد .
ماکس وبر، البته معتقد بود که جوامع مدرن به خاطر اعضائی که دیدگاههای عقلانی دارند، محدود می شوند و برای آن ها مفری وجود ندارد که در چنین شرایطی، بروکراسی رشد و اشاعه یابد، اما آیا بروکراسی وی می توانست تداوم داشته و بر تمامی عرصه های جامعه در قرن حاضر تسلط یابد؟ یکی از دلایل این است که او نمی توانست بیشتر فکر کند.