چکیده:
رنگ از دیرباز در زندگی انسان ها جایگاه برجسته ای را به خود اختصاص داده است به طوری که گویی با انسان ارتباط تنگاتنگی پیدا کرده است و بر اساس این اندیشه نویسندگان و شاعران نیز برای پرورش محتوا و درون مایه داستان ها و اشعار خود از عنصر رنگ مدد میجویند که از جمله این نویسندگان هوشنگ مرادی کرمانی است که با استفاده از این عنصر چه در شخصیت ها و چه در اشیاء و... توانسته است آن را زنده و پویا در داستان های خود به نمایش بگذارد. وی با استفاده از رنگ های زرد، قرمز، آبی، خاکستری و... با بیان تاثیرات نمادین آن ها بر زندگی و حالات روحی شخصیت های داستانش ، ارتباط دنیای رنگ و انسان را به مخاطب آثار خود میرساند که هدف اصلی ما در این پژوهش که بر اساس شیوه ی اسنادی و کتابخانه ای انجام شده است همین تحلیل و برررسی روانشناسی رنگ ها در داستان های هوشنگ مرادی کرمانی به شمار می رود.
خلاصه ماشینی:
"(لوشر، ١٣٨٠: ٧٢) در داستان های هوشنگ مرادی کرمانی نیز گاهی این رنگ حالات ذکر شده را دربردارد به عنوان مثال در داستان «سنگ روی سنگ » حکایت انسان هایی است که از حقیقت اصلی ماجرا دور هستند که درواقع دو سنگ روی کوه را گروهی به شکل شیر و گروهی دیگر به شکل پلنگ میبینند و دور واقعیت اصلی دیواری کشیده اند و حاضر به قبول واقعیت از زبان تنها پسر بچه ای به نام رحیم نیستند و رحیم تنها کسی است که در طول تمام داستان تلاش میکند آن ها را از این بینش اشتباه بیرون بیاورد و در طول داستان به عنوان کنترلی از راه دور و یا حتی خیلی نزدیک به شمار میرود که موفق نمیشود بینش خود را به کرسی بنشاند و توسط پلنگیها و ترس از شیریها سر به همان کوه میگذارد که سنگ ها روی آن قرار دارند و در همان جا پیر می - شود.
ما نیز در داستان «نه تر و نه خشک » دو شخصیتی به رنگ خاکستری میبینیم که گویی در دنیایی دوگانه بزرگ شده اند آنجا که از پرنده ی عاشق خاکستری رنگ حرف میزند درواقع داستان پسرکی است که عاشق دختر پادشاه میشود و پادشاه برای رها شدن از وجود او به دعای بچه یتیمان متصل میشود که تا این پسرک به پرنده ای بسیار ریز تبدیل میگردد و از قضا دوباره همین پرنده عاشق دخترش میشود و در هر دومرحله زندگی خود نمیتواند آنچه را میخواهد به دست بیاورد: «عاشقی بود پر و بالش خاکستری بود؛ رنگ کوه های خشک و تشنه ."