چکیده:
مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی، یکی از بزرگترین شاعران قرن هفتم هجری است که کتاب ارزشمند و گرانسنگ مثنوی را در قالب شش دفتر سروده است . او در این کتاب ضمن بیان مفاهیم والای عرفانی ، تصویری از زندگی،طبقات اجتماعی،آیینها و آداب و رسوم و اعتقادات اجتماعی زمان خود را به تصویر کشیده است .یکی از مهمترین طبقات اجتماعی که مولانا در مثنوی خود یاد کرده پادشاهان است .او ضمن بیان برخی از رسوم تشریفاتی در داخل و خارج دربارها نظیر بار دادن ، دست بوسی و زمین بوسی،خطبه خواندن و سکه زدن به نام پادشاه ،پنج نوبت زدن ، دورباش زدن و نواختن طبل و کوس شاهی، به انواع بخششهای شاهان مانند بخشیدن خلعت و اقطاع اشاره کرده است . او مجازاتها و شکنجه های شاهان را اعم از به زندان افکندن ، حبس در سیاه چال ، به دار آویختن ، تخته بند کردن ، کتک زدن ، در غل و زنجیر نهادن و به چهار میخ کشیدن بیان نموده است و در ضمن به برخی از خصوصیات اخلاقی عموم پادشاهان نظیر قساوت و زورگویی و استبدادو حسادت و تکبر و خشم و خونریزی و ... اشاره کرده است .بررسی طبقات مختلف اجتماعی برای نسل حاضر و آینده هم عبرت و اعتبار است و هم راهگشای افراد علاقه مند، به سوی جامعه ای بهتر و ایده آل .
خلاصه ماشینی:
"«منوچهری» نیز در اشعار خود به «روز بار» اشاره دارد : ابر بینی فوج فوج اندر هوا در تاختن آب بینی موج موج اندر میان رودبار این چو روز بار لشکرش میر میرزاد وان چو روز عرض پیلان پیش شاه شهریار (منوچهری دامغانی، دیوان منوچهری، به کوشش محمد دبیر سیاقی، چ پنجم ، تهران : زوار،١٣٦٣، ص ٢٨).
«فرخی سیستانی» نیز در اشعار خود از رسم زمین بوسی در حضور پادشاهان یاد کرده است : آن خواجه ای که چشم همه خواجگان به اوست بوسیده هر یکی زمی او، هـــــــزار بار (علی فرخی سیستانی، دیوان حکیم فرخی سیستانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی، چ چهارم ، تهران : زوار، ١٣٧٣) ص ٥٢.
در این داستان ، شاه که از مـات شـدن در برابر دلقک خود و شه شه گفتن او بشدت ناراحت شده ، با عصبانیت تمام مهره های شطرنج را بر سر آن بیچاره میکوبد: گفت : شه شه ، وان شه کبر آورش یک یک از شطرنج میزد بر سرش (همان ،٥/٣٥٠٨) دلقک که چنین رفتار مستبدانه ای را از شاه میبیند، در دست دوم هنگامی که دوباره پادشـاه در شـرف مـات شـدن اسـت ، بـه کنجی خزیده ، چندین نمد و لحاف را بر خود می افکند و از آنجا در جـواب پادشـاه کـه جویـای سـبب ایـن کـار اسـت ، چنـین میگوید: گفت شه : هی هی چه کردی، چیست این ؟ گفت : شه شه ، شه شه ای شاه گزین (همان ،٥/٣٥١٤) و سپس با زبان حال ، این خودکامگی را به شاه یادآوری میکند: کی توان حق گفت جز زیر لحاف با تو ای خشم آور آتش سجاف ؟ (همان ،٥/٣٥١٥) تکبر نخوتی دارند و کبری چون شهان چاکری خواهند از اهل جهان (همان ،٣/٣٦٠٦) جاه طلبی 32 صد خورنده گنجد اندر گرد خوان دو ریاست جو نگنجد در جهان آن نخواهد کاین بود بر پشت خاک تا ملک بکشد پدر را ز اشتراک (همان ،١/٣٧٩٩) حرص پادشاهان را خدا کشتی کند تا به حرص خویش ، صفها بر زند قصد شه آن نه که خلق ایمن شوند قصدش آنکه ملک گردد پای بند همان ،٩٤، ٦/٢١٩٣) حسد پادشاهان بین که لشکر میکشند از حسد، خویشان خود را میکشند (همان ،٥/١٢٠٢) ٣٢."