چکیده:
ﻏﺰﻟﯿﺎت ﺷﻤﺲ ﻫﻤﻮاره ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮑﯽ از ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻣﺘﻮن ﮐﻬﻦ ادب ﻓﺎرﺳﯽ ﮐﻪ دارای اﺑﺪاﻋﺎت زﺑﺎﻧﯽ و ﺗﺼﻮﯾﺮی ﻓﺮاوان ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ، مورد توجه و بررسی پژوهشگران مختلف بوده است. در میان ابداعات و برجسته سازیهای زبانی، غزلیاتی که در آنها کلمات و اصطلاحات مبهم و بی معنا به کار رفته اند دارای بسامد قابل ملاحظه ای هستند به طوری که از مختصات سبک شخصی مولوی در اﯾﻦ اﺛﺮ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. ﺑﻪ ﻃﻮرﮐﻠﯽ ﻣﯽﺗﻮان ﻏﺰﻟﯿﺎت ﺷﻤﺲ را ﺑﻪ دو ﻧﻮع ﺗﺠﺮﺑﻪﻣﺤﻮر و ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﯿﺎن ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮد ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺪام دارای ﻣﺨﺘﺼﺎت ﺧﻮد ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﺎ اﯾﻦ ﺗﻘﺴﯿﻢﺑﻨﺪی و ﺷﻨﺎﺳﺎﺋﯽ ﻣﺨﺘﺼﺎت اﯾﻦ دو ﮔﻮﻧﮥ ﻏﺰل، ﻣﯽﺗﻮان ﺑﻪ درک ﺑﻬﺘﺮی از ﻣﻌﻨﺎﭘﺮدازی مولوی
در ﻏﺰﻟﯿﺎت ﺷﻤﺲ و ﻧﯿﺰ ﻧﺤﻮة اﻧﺘﺨﺎب ﺳﺎﺧﺘﺎر و ﺷﮑﻞ ﻏﺰﻟﯿﺎت او رﺳﯿﺪ. اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺑﺮرﺳﯽ راﺑﻄﮥ ﻗﺎﻟﺐ و ﻣﻌﻨﺎی ﻏﺰﻟﯿﺎت ﺷﻤﺲ، ﺑﻪ ﺗﺒﯿﯿﻦ دو ﻧﻮع ﮐﻠﯽ ﻏﺰﻟﯿﺎت ﺷﻤﺲ ﯾﻌﻨﯽ اﺷﻌﺎر ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺤﻮر و اﺷﻌﺎر ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﯿﺎن ﻣﯽﭘﺮدازد و ﻣﺨﺘﺼﺎت ﺳﺒﮑﯽ ﻫﺮ دو را ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ. از ﻧﺘﺎﯾﺞ اﯾﻦ ﭘﮋوﻫﺶ ﺑﺮﻣﯽآﯾﺪ ﮐﻪ اﺑﺪاﻋﺎت ﭘﺮﺑﺴﺎﻣﺪ زﺑﺎﻧﯽ، ﻋﺪم ﺗﻘﯿﯿﺪ ﺑﻪ رﻋﺎﯾﺖ ﻓﺼﺎﺣﺖ و اﺻﻞ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺳﺎزی، وﺟﻮد ﭘﺮﺑﺴﺎﻣﺪ ﮐﻠﻤﺎت و ﺟﻤﻼت ﻣﺒﻬﻢ و ﻋﺪم اﻧﺴﺠﺎم ﻣﺤﻮر اﻓﻘﯽ و ﻋﻤﻮدی از ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻣﺨﺘﺼﺎت ﻏﺰﻟﻬﺎی ﺗﺠﺮﺑﻪﻣﺤﻮر ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ را در ﺑﺮرﺳﯽ ﺳﺎﺧﺘﺎری اﯾﻦ ﻧﻮع ﻏﺰﻟﯿﺎت و ﻧﺤﻮة ﺗﻔﺴﯿﺮﻣﺎن از ﻏﺰﻟﯿﺎت دﯾﻮان ﺷﻤﺲ راﻫﻨﻤﺎﺋﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
خلاصه ماشینی:
"نوع دیگری از غزلیات تأمل بنیان ، غزلیات روائی هستند که بیانگر مکالمه ای میان معشوق و عاشق به زبانی بسیار ساده و گفتاری و دور از صنعت پردازی میباشند: عاشقی بر من تو را رسوا کنم خانمان تو همه یغما کنم صدهزاران خانه سازی در جهان من تو را بیمنزل و مأوا کنم تا نگردد کار تو زیر و زبر من کجا کار تو را زیبا کنم زهر دادم نوش کردی غم مخور من دهان تو پر از حلوا کنم در طبیعت بند کردم جان تو بند چون من کرده ام من وا کنم عیسیم این جان خاموش تورا وقت شد تا بلبل گویا کنم شمس تبریزی درآمد در دلم من دوعالم را پر از غوغا کنم (غ ١٤٤٧) و سرانجام برخی غزلیات تأمل بنیان نیز وجود دارند، که صرفا به بیان نقل قولهایی از معشوق یا نقل اخباری از احوال معشوق با زبانی بسیار ساده و بدون صنعت پردازی چشمگیری میپردازند: من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم من مست سراندازم از عربده نگریزم گویند رفیقانم کز عشق نپرهیزی از عشق بپرهیزم پس با چه درآویزم گر سر طلبی من سر در پای تو اندازم ور زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم فردا که خلایق را در حشر برانگیزند بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزم گر در عرصات آید شمس الحق تبریزی من خاک سر کویت با مشک بیامیزم (غ ١٨٤٧) سعدی نیز غزلی با این وزن و قافیه دارد که ذکر آن در این قسمت برای مقایسه ای بین ساختار دو غزل خالی از لطف نیست : یک روز به شیدائی در زلف تو آویزم وز دو لب شیرینت صدشور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا پوئی جان در قدمت ریزم گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد من نیز بدان شرطم کز توبه بپرهیزم سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد خاک سر هرکوئی بیفایده میبیزم همچنین ذکر نکته ای دیگر بایسته است و آن اینکه ، اگرچه چنانکه بیان شد، ابداعات زبانی از خصایص اصلی غزلیات تجربه - محور است ، لکن ترکیبات و تعبیرات ابداعی در غزلیات تامل بنیاد نیز حضور دارند لکن از نظر بسامد قابل قیاس با غزلیات تجربه محور نیستند."