چکیده:
با تأمل در فلسفۀ ملاصدرا میتوان دریافت که انسان موجودی است دارای استعدادهای نامحدود که با به فعلیت رسیدن در این عالم معنا پیدا میکند و چون به عنوان موجودی محدود تعلق وجودی به وجود لایتناهی دارد، تلاش میکند وجود خود را تحقق و معنا بخشد. لذا باتوجه به وجود تعلقی انسان و نقش عالم در معنا بخشی به وجود او، میتوان به نسبت انسان با عالم و حرکت به سوی حقتعالی که غایت همۀ حرکت های اوست، پی برد. اما وقتی دکارت «من» را در جایگاه «سوژه» و عالم را به عنوان«ابژه» در برابر آن بنا نهاد، «سوبژکتیویسم» و تقابل بین انسان با عالم به عنوان یکی از مهمترین آثار آن در فلسفۀ غرب پدید آمد. در این مقاله هدف تبیین نسبت انسان و عالم است با التفات به حیثیت وجود تعلقی او در فلسفۀ صدرایی در مقابل ثنویت انسان و عالم که از آثار اجتناب ناپذیر «سوبژکتیویسم» است و بالاخره رسیدن به اینکه تعلق و وابستگی انسان به خداوند در حرکت جوهری و به تبع آن فقر جوهری است که انسان صدرایی را از سوبژکتیویسم و هر نوع تفکر خودبنیادی امتیاز میبخشد.
خلاصه ماشینی:
مطالعة تطبیقی آثار انسان شناختی سوبژکتیویسم و وجود تعلقی صدرایی 1 سیمین اسفندیاری (تاریخ دریافت مقاله : ٩٥/٤/٨؛ تاریخ پذیرش : ٩٥/٧/١٢) چکیده با تأمل در فلسفة ملاصدرا می توان دریافت که انسان موجودی اسـت دارای اسـتعدادهای نامحـدود کـه بـا بـه فعلیت رسیدن در این عالم معنا پیدا می کند و چون به عنوان موجودی محدود تعلق وجودی بـه وجـود لایتنـاهی دارد، تلاش می کند وجود خود را تحقق و معنا بخشد.
در این مقاله هدف تبیین نسبت انسان و عالم است با التفـات بـه حیثیـت وجـود تعلقـی او در فلسـفة صـدرایی در مقابـل ثنویـت انسـان و عـالم کـه از آثـار اجتنـاب ناپـذیر «سوبژکتیویسم » است و بالاخره رسیدن به اینکه تعلق و وابستگی انسان به خداوند در حرکت جوهری و به تبع آن فقر جوهری است که انسان صدرایی را از سوبژکتیویسم و هر نوع تفکر خودبنیادی امتیاز می بخشد.
انسان بر مبنای تفکر ملاصدرا، معلولیت خود و جهان و فقر ذاتی و ربط محض خـود را به خوبی در می یابد؛ برای همین نمی توان انسان را به عنوان موجودی خودبنیاد یا «سـوژه » تعریف کرد و از آنجایی که عالم چیزی نیست جزحیثیت تعلقی به وجود مطلق ، می تواند به وجود انسان معنا ببخشد؛ زیرا حقیقت عالم نیز همان حقیقـت وجـود اسـت کـه چیـزی جـز ذات مقدس حق نیست .
در حقیقت دکارت نظام فلسفی خود را بر «من متفکر» بنا کرد و همین باعث جـدایی و شکاف بین فاعل شناسا١ و متعلق شناسائی ٢ شده اسـت ؛ زیـرا در«کوگیتـو» مـن متفکـر بـه عنوان فاعل و منشأ اثر در عالم از شعور و آگاهی سر بر آورده است و موضوعیت انسان در فلسفه به این نتیجة مهم می رسد که همه چیز از دیدگاه انسـان معنـا پیـدا مـی کنـد.