چکیده:
«سخنگویی» صفتی است که فردوسی در شاهنامه (بهجز مواردی که آن را دربارهی انسان زیادهگو بهکار میبرد) به کسانی ناشناخته میدهد و آن را با ویژگیهای نیک دیگر چون بیدارمغز، بینادل، روشندل و ... همراه میکند. تصویری که فردوسی از سخنگویمرد شاهنامه ارائه میدهد، تصویری است از انسانی ناشناخته؛ امّا کامل. وجود مردی مینوگوهر و ناشناخته در ادبیات مانویزروانی پیشینه دارد. میتوان بر آن شد که بار معنایی واژهی ترکیبی سخنگوی را در معنای انسان کامل، واژهی wāxš (روح) از ریشهی vak- (سخن گفتن) میکشیده است؛ چنانکه در متنی مانوی به فارسی میانه، انسانی مینوگوهر با واژهی wāxš و بهریختی ناآشکار و روحوار نشان داده میشود که صرفا سخن او قابل شنیدن است. در متن زروانی دادستان مینوی خرد نیز شخصیّت «مینوی خرد» کـه با «دانا» سخن میگوید و راه را بـدو مینماید، مبهم و روحوار است. با توجّه بدین پیشینه که از سنجش متن (M 2/I) مانوی و متن پهلوی زروانگرای مینوی خرد و وزیدگیهای زادسپرم برمیآید، شایـد بتوان مقصود از سخنگوی را در شاهنامه، متاثّر از اندیشههای مانویزروانی که بسیار به هم نزدیک است، انسانی مینوگوهر و کمالیافته دانست که هیاتی ناشناخته دارد؛ امّا راهنمایندهی دیگران است.
خلاصه ماشینی:
(همان : ج٢٨٩/٣) نگر تا سخن گوی دهقان چه گفت ؟ کــه راز دل از دیــدگان درنهفــت : مــرا و تــرا بنــدگی پیشــه بــاد ابــا پیشــه مــان نیــز اندیشــه بــاد (همان : ج١٤٧/١) امّا در همین دو بیت پایانی پیش نوشته نیز اگر دّقت شود، این نکتـه آشـکار اسـت کـه سخن گوی دهقان نیز صرفاً روایت کننده ی داستان نیست ؛ چنان کـه بـیش تـر گـزارش گـران شاهنامه از آن چنین برداشتی داشته اند (خالقی مطلق ، ١٣٨٠: ج٢٩/١؛ بهفـر، ١٣٩١: ج٨٥/١؛ طاهری مبارکه ، ١٣٩٣: ج٢٩/٢) بلکه او راه نماینده بـه نیکی نیز هست ؛ بنابراین ، می تـوان بـر آن شد که سخن گویی در شاهنامه ویژگی ای بزرگ است و نمی توان حّتی نقّال و داستان گو را در شاهنامه ، تنها راوی دانست و از ویژگی های نیکِ چشم گیر او چشم پوشید.