چکیده:
با توجه به همهگیر بودن بحث توسعه در کشور ما، مسئله این نوشتار قطعا غیرمتعارف و عجیب به نظر خواهدآمد. لازم نیست که حتی مروری اجمالی به مجلات یا فصلنامههای تخصصی یا غیر تخصصی داشتهباشیم تا اهمیت مفهوم توسعه برایمان روشن شود. حتی لازم نیست که به اقدامات حکومت یا نهادهای غیرحکومتی فکر کنیم و اخبار رسانههای همگانی را در این خصوص به ذهن بیاوریم تا حضور همهگیر و غیرقابل گریز این مفهوم را در زندگی خود حس کنیم. ما در جهانی زندگی میکنیم که مفهوم توسعه برای آن، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی، وجهی بنیانی و اجتنابناپذیر از آن را میسازد. بدون این مفهوم ظاهرا ما نه میتوانیم درکی از خود و نه درکی از جهان پیرامون خود داشته باشیم. آنچه میکنیم، آنچه میخواهیم، آنچه باید بکنیم و آنچه باید بخواهیم بدون ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با این مفهوم، تصورناشدنی یا فهم ناپذیر شده است. واقعا جهان بدون توسعه چگونه جهانی است؟ آیا اقدامی که به توسعه ما و جهان ما منجر نشود فهمشدنی است؟ و آیا اگر فهم شود ارزشی هم دارد؟ آیا می توان بدون اینکه به توسعه فکر کنیم یا آنرا مبنا و معیار قراردهیم به کاری مبادرت کنیم؟ یا آنرا مورد ارزیابی قراردهیم؟ آیا اگر در هر اقدامی که میکنیم به توسعه ما یا جامعه ما ربط نیابد، میتواند برایمان معنادار باشد؟ آیا آدمها، دولتها، سیاستها یا برنامهها به اعتبار اینکه به توسعه ما منجر میشوند یا مانع از آن میگردند خوب و بد نمیشوند؟ آیا توسعه همان گمگشته تاریخی ما نیست که سالهاست در طلب آن از هیج تلاشی فروگذار نکردهایم؟آیا توسعهیافتگی آن بهشت موعودی نیست که در صورت ناکجاآبادی فراتاریخیاش، تاریخ پرفراز و نشیب معاصر ما و جهان را رقم زده است و چون نیروی پرکششی ما را در تب و تاب دائمی و تقلایی خستگی ناپذیر برای وصول به خود زنده نگاه داشته است؟ آیا توسعه آن آب حیاتی نیست که ما طی سالهای متمادی در طلبش ازمنه و امکنه را درنوردیده و در شوق آن رنج مرگ و نیستی را به هیچ انگاشتهایم؟ پس چگونه ممکن است در طلب زندگیای بدون توسعه و توسعهیافتگی بود و تلاش کرد؟
خلاصه ماشینی:
"واقعا جهان بدون توسعه چگونه جهانی است؟آیا اقدامی که به توسعه ما و جهان ما منجر نشود فهمشدنی است؟و آیا اگر فهم شود ارزشی هم دارد؟آیا میتوان بدون اینکه به توسعه فکر کنیم یا آنرا مبنا و معیار قرار دهیم به کاری مبادرت کنیم؟یا آنرا مورد ارزیابی قرار دهیم؟آیا اگر در هر اقدامی که میکنیم به توسعه ما یا جامعه ما ربط نیابد،میتواند برایمان معنادار باشد؟آیا آدمها،دولتها،سیاستها یا برنامهها به اعتبار اینکه به توسعه ما منجر میشوند یا مانع از آن میگردند خوب و بد نمیشوند؟آیا توسعه همان گمگشته تاریخی ما نیست که سالهاست در طلب آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردهایم؟آیا توسعهیافتگی آن بهشت موعودی نیست که در صورت ناکجاآبادی فراتاریخیاش،تاریخ پرفراز و نشیب معاصر ما و جهان را رقم زده است و چون نیروی پرکششی ما را در تب و تاب دائمی و تقلایی خستگیناپذیر برای وصول به خود زنده نگاه داشته است؟آیا توسعه آن آب حیاتی نیست که ما طی سالهای متمادی در طلبش ازمنه و امکنه را در نور دیده و در شوق آن رنج مرگ و نیستی را به هیچ انگاشتهایم؟پس چگونه ممکن است در طلب زندگیای بدون توسعه و توسعهیافتگی بود و تلاش کرد؟ با این حال در این مقاله استدلال خواهد شد که به سه دلیل بایستی به عصر مابعد توسعه اندیشید و خود را از گفتمان مسموم توسعه رها ساخت.
به بیان روشنتر آغاز عصر توسعه ریشه در شرایطی دارد که بواسطه آن دیگر استعمارگری و یا استقرار دستنشاندگان بر بستر عمدتا دست نخورده اجتماعی و فرهنگی کشورهای غیر غربی نمیتواند تداوم رابطه سلطه را تضمین کند،بلکه نیاز به تغییراتی است که ضمن از بین بردن ساختارهای سنتی این جوامع امکا انقلاب و استقلال را نیز از آنها بگیرد."