چکیده:
چگونه میتوان جهانیشدن را درک کرد و اندازهگیری نمود؟ آیا جهانیشدن یک تغییر پایدار در نظم جهانی است، یا یک «شلوغکاری و هوچیگری دهه 1990» است که در واکش به نیروهایی که جهان را تکه تکه میکردند (مانند ترورییسم و یکجانبهگرایی ایالات متحده) ابراز شد؟ جهانیشدن خوب است یا بد؟ چه کسی میتواند خوب یا بد بودن جهانیشدن را تشخیص دهد و با چه ضوابطی؟ این مقاله بر سر آن است تا روشن کند که جهانیشدن یک تغییر ساختاری مهم است که باید به لحاظ اخلاقی ارزیابی شود و همچنین با ملاحظه علل و پیامدهایش فهم شود. مقاله سه فصل دارد؛ فصل اول، ماهیت و کاربست فلسفه اخلاق توسعه را توضیح میدهد و استدلال میکند که فلسفه اخلاق توسعه تنها مرجعی است که میتواند و باید برای ارزشگذاری کاربست جهانیشدن مورد استفاده قرار گیرد. در فصل دوم، نظریات عمده جهانیشدن و سه رویکرد در سنجش و «انسانی کردن» جهانیشدن را شرح میدهم. در فصل سوم، منظور خود را در این مقاله به طور سیستماتیک بیان میکنم. این کار را با بررسی موردی آثار اخیر جوزف استیگلیتز که سهمی در فلسفه اخلاق توسعه و ارزیابی اخلاقی دنیای رو به جهانیشدن ما دارد صورت دادهام.
خلاصه ماشینی:
"اخلاقگرایان توسعه، اصولا سؤالات مرتبط زیر را مطرح میکنند:چه چیزی باید به عنوان توسعهء(خوب)تلقی شود؟مثال روشن توسعهء«خوب»و توسعهء«بد»چیست؟چگونه پارامترهای مختلف دینی،اجتماعی،و محلی میتوانند در دستیابی به«توسعه»نقش مثبت ایفا کنند؟آیا باید همجنان به استفاده از مفهوم توسعه به جای مفاهیمی چون«پیشرفت»،«رشد اقتصادی»،«دگرگونی»،«آزادسازی»یا«جایگزینهای پساتوسعهای توسعه»ادامه دهیم؟6اگر توسعه نه به عنوان یک مفهوم فارغ از قضاوت ارزشی،بلکه به عنوان تغییرات اجتماعی-اقتصادی خوب تعریف شود،آنگاه اهداف و استراتژیهای مهم اقتصادی،سیاسی و فرهنگی یک جامعه باید چه چیزهایی باشند،و کدام اصول باید نشانگر گزینش آنها باشند؟در جریان سیاستگذاری و عمل توسعهای چه مسائلی پدید میآید و این مسائلی چگونه باید حل شوند؟ چگونه باید منافع و آسیبهای توسعه را تشخیص داد و توزیع کرد؟در جریان این سنجش،آیا پایهای ترین مقولهای که باید مورد توجه قرار گیرد،درآمد ناخالص ملی (GDP) ،نفع،خیرهای اولیه اجتماعی8(رالز)،دسترسی به منابع و امکانات،توانمندیها و کارکردهای انسانی(سن)،شکوفایی انسانی یا حقوق بشر است؟آیا برخی شاخصهای تلفیقی مربوط به توفیق اساسی فرایند توسعه،همچون رشد اقتصادی یا کارآمدی اقتصادی،مقولاتی هستند که باید معیار سنجش باشند؟آیا عدالت اجتماعی مستلزم بیشینهسازی حداقل درآمد،رساندن همهء افراد به بالای خط[فقر]،یا کاهش نابرابری است؟ چه کسی(یا چه نهادهای)باید مسؤول ایجاد توسعه باشند(دولت یک ملت،جامعهء مدنی یا بازار)؟ دولتهای مرفه،مؤسسات بین المللی،انجمنهای غیر دولتی و خود کشورهای فقیر باید چه نقشی در توسعه داشته باشند؟آیا اساسا باید نقشی داشته باشند؟ چگونه باید تکالیف و وظایف مربوط به توسعه را تشخیص داد؟آیا این تکالیف صرفا مبتنی بر قول قرارهاست،یا ناشی از وظایف کلی ناشی از نیکوکاری(اعطای کمک به نیازمندان خاص)،یا وظایف کلی معین(حقوق فقیری)،یا وظایف نفی دایر بر فروپاشاندن ساختارهای بیعدالتی یا متوقف ساختن اقدامات آسیبزا،یا وظایفی که متوجه جبران خطاهای گذشته است؟خوبی و بدی عاملیتهای توسعه در چیست؟چه میزان خوبی معیار صداقت است و چه میزان بدی معیار شقاوت و فریب؟ موانع و فرصتهای توسعهء محلی،ملی و بین المللی برای یک توسعهء خوب چیست؟در سرزنش خطاهای ناشی از توسعه،به چه ترتیبی باید انگشت اتهام و نکوهش را به عاملیتهای محلی،ملی و جهانی متوجه کرد؟مناسبترین تئوری جهانی شدن و مناسبترین شکل جهانی شدن چیست،و چگونه باید امتیازات و مخاطرات جهانی شدن را از یک دیدگاه اخلاقی مورد ارزیابی قرار داد؟ بدبینی اخلاقی،نسبیگرایی اخلاقی،حاکمیت ملی9و واقعبینی سیاسی تا چه اندازه ممکن است این تحقیق اخلاقی فرامرزی01را زیر سؤال ببرند؟چه کسی و با چه روشهایی باید پاسخ این پرسشها را تعیین کند؟برای حل این مسائل،تأملات نظری،مشورت عمومی،و«یادگیری در حین عمل»،هر یک چه نقشی دارند؟ اکثر اخلاقگرایان توسعه،علاوه بر قبول اهمیت این پرسشها،ایدههای مشترکی در مورد حوزه خود و پارامترهای کلی توسعهء مبتنی بر اخلاق دارند."