چکیده:
سورن کییرکگور، فیلسوف اگزیستانسیالیست، حقیقت را از دو منظر مینگرد و بالتبع آن را به دو گونه نیز منقسم گرفته است: حقیقت عینی و حقیقت انفسی. از منظر اهمیت فرد و انتخاب او، حقیقت حقیقت انفسی است. هر گاه که به حقیقت عینی نظر میافکنیم، حقیقت همچون شئای به تصور میآید که با ما مرتبط است و آنگاه که حقیقت را از منظر انفسی بنگریم، حقیقت خود مورد نظر است، حتی اگر در عین و بیرون از انسان جلوهگر نشده باشد. اکنون سؤال اصلی این است که چه نسبتی میان حقیقت و ایمان میتوان برقرار داشت. حقیقت انفسی حقیقتی ابدی است که با وجود انسان پیوند خورده است و نکتۀ مهم از دیدگاه کییرکگور آن است که حقیقت انفسی همان ایمان است. ایمان، یا به گونۀ انفسی تعلق به حقیقت داشتن یا در حقیقت بودن و هستی داشتن، بالاترین حقیقت دسترسپذیر برای فرد هستومند است.
Soren Kierkegaard considers truth from two aspects، objective and subjective، and accordingly classifies it. With respect to the importance of individual and his/her choice، truth is subjective. From the perspective of objective truth، truth is conceived as an object which is somehow related to the subject. From the perspective of subjective truth، the truth، itself، is concerned، even if it is not appeared objectively. Now the main question is that of the relation between truth and faith. Subjective truth is an eternal truth connecting to the existence of man. Kierkegaard's discussion of truth aims at offering a justification of faith، in his special sense of faith، through showing that the believer is subjectively "in the truth". Faith or subjectively being in the truth is the highest truth attainable for an existing individual.
خلاصه ماشینی:
"اما نسبت میان ایمان و حقیقت چیست و آیا می توان از معیار ایمان برای فهم حقیقت سخن گفت ؟ مهم ترین نوشته ای که کی یرکگور در آن از حقیقت سخن گفته است تعلیقه نهایی غیر علمی بر خرده ریزهای فلسفی است که یکی از منابع اصلی این تحقیق نیز به شمار می رود؛ و در این جستار با عنوان کوتاه تعلیقه از آن نام می بریم .
اما وقتی از حقیقت به صورت انفسی پرسیده می شود، ماهیت ارتباط فردی با حقیقت مطمح نظر قرار می گیرد، فرد با ایمان «در حقیقت » است ، حتی اگر با چیزی مرتبط باشد که در عین و بیرون نتوان حقیقتی برای آن سراغ گرفت .
اما چنین تحلیلی ممکن است موجب این اعتراض کسانی شود که نظر کی یرکگور در مورد حقیقت می تواند دستاویز توجیه هر ایمانی و مبنای باوری که آن ایمان اثبات می کند قرار گیرد.
یا شاید بهتر باشد که بگوییم او در «حقیقت » است ، اما به این دلیل که نمی داند که وجود داشتن در باطن معنوی پرشور و حدت خود به معنای بودن در حقیقت است ، و از این روست که برای جهش به سوی حقیقتی که می پندارد هنوز ندارد تصمیم می گیرد.
سخن پایانی اینکه از مجموع زندگی و آثار کی یرکگور می توان به این نتیجه رسید که او به اعتباری متفکر مؤمنی بوده است ، اما نمی خواهد برای ایمان به حقیقتی که ایمان مسیحی نامیده می شود مبنایی عمومی و در دسترس همگان به دست دهد."