چکیده:
مفهوم «دیگری» یکی از مفاهیم بنیادین فلسفی است که به ویژه در قرن بیستم و در آثار هوسرل، هایدگر، سارتر و لویناس اهمیت معرفت شناختی و هستی شناختی پیدا کرد و سپس، به واسطه باختین، به حوزه ادبیات و نظریه های ادبی وارد شد. از چشم انداز «مفهوم دیگری»، می توان گفت پس از پیوستن ناصرخسرو به مذهب اسماعیلیه، طرحی آرمان شهری از دین و مذهب، حاکم و حکومت، شعر و شاعر، فلسفه و فیلسوفان و... در ذهن و زبان او شکل می گیرد و براین اساس، هرکس و هرچیزی از این خطوط مشخص پا را فراتر یا فروتر بگذارد از گزند تیغ تیز طرد و حذف و هجو ناصرخسرو در امان نمی ماند. در این نوشتار، پس از تبیین مبانی نظری مفهوم دیگری، به طرح آرمان شهر ناصری می پردازیم و پس از آن، از منظر مفهوم دیگری، به توصیف و تحلیل نحوه مواجهه ناصرخسرو با صنوف و طبقات مختلف سیاسی، اجتماعی و فلسفی و ادبی و... خواهیم پرداخت.
The concept of "other" is one of the fundamental concepts of philosophy، especially in the twentieth century and in the works of Husserl، Heidegger، Sartre and Levinas، which carriesepistemological and ontological importance. It was also introduced by Mikhail Bakhtin in the field of literature and literary theory. From another perspective، Naser Khosrow developed and introduced such a concept after joining the Ismaili sect، concerning an urban vision of religion، the ruler and the ruled، poetry، and philosophy. Accordingly، everyone steps beyond or below these lines was not exempt from Naser Khosrow’s satiric reproach. In this article the researcher explains the theoretical foundations of the concept “the other” and also the Naseri Utopia. Moreover، the researcher intends to describe and analyze the treatment of the poet of different classes and political، social، philosophical، and literary groups.
خلاصه ماشینی:
"تردیدی نیست که آثار منثور ناصرخسرو حاصل تأملات فلسفی او محسوب می شوند، اما شاید تعبیر دقیق تر از وجه فلسفی او این باشد که تفکر و تعقل فلسفی در اندیشة ناصرخسرو دین بنیاد است ؛ یعنی تأملات فلسفی چونان ابزاری در خدمت و توجیه مبانی عقیدتی باطنی قرار می گیرند و ازآنجاکه خود را در کسوت حکیم دینی می بیند، دغدغة اعتلابخشی و ابلاغ رسالت دینی دمی او را به حال خود وانمی گذارد؛ ازاین رو، تمامی همت خود را مصروف نیل به چنین پنداشتی می کند: حکمت دینی به سخن های من شد چو به قطر سحری گل طری (ناصرخسرو، ۱۳۷۰الف ، ۵۶) بنابراین ، درمقابل حکمت فلسفی ، حکمت دینی را برمی نهد و با آنکه در دستگاه فکری خود از فلاسفة یونانی تأثیرات بنیادی پذیرفته است ، چون فلسفة یونانی را عاری از دغدغة دینی می یابد و تهی از علوم الهی ، فلسفه بما هو فلسفه و به ویژه سقراط و افلاطون را به هیچ می گیرد: آن فلسفه است و این سخن دینی این شکر است و فلسفه هپیون است (همان ، ۲۵۷) زندگی و شادی اندر علم دین است ای پسر خویشتن را گرنه مستی مست و مجنون چون کنی ؟ شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جوی گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی چون گشایش های دینی تو ز لفظش بشنوی سخره زان پس بر گشایش های افلاطون کنی فخر جوید بر حکیمان جان سقراط بزرگ گر تو ای حجت مرو را پیش خود مأذون کنی (همان , ۲۸-۲۷ ۴۱و۳۷-۳۸و۳۱) با چنین پیش فرضی ، تنها فیلسوفانی امکان ورود به آرمان شهر ناصری را می یابند که یا فلسفه را صرفا درجهت تبیین و توجیه مبانی ایمانی و اعتقادی آموزه های اسماعیلی به کارمی گیرند ـکاری که امثال داعی سجستانی و حمیدالدین کرمانی و خودش انجام می دهندـ یا فیلسوفانی که تأملات فلسفی شان می تواند درجهت تأیید و تصویب انگاره های عقیدتی اسماعیلی به کار آید."