چکیده:
میرداماد حجم اندکی از نوشتههای خود را به علمالنفس اختصاص داده است و از این حجم اندک میتوان دیدگاه او را درباره مرگ و جاودانگی استنباط و بازخوانی کرد. در این بازخوانی سه رویکرد فلسفی، عرفانی و دینی را میتوان به تصویر کشید. این سه رویکرد در طول یکدیگرند و با هم مراتب اندیشه میرداماد راجع به مرگ و جاودانگی را تفسیر میکنند. بیرونیترین بعد این اندیشه، رویکرد فلسفی میرداماد است. او این رویکرد را از نفسشناسی ابنسینا اخذ کرده و پایههای فلسفی او را در مفارقت نفس از بدن و جاودانگی پذیرفته است. در رویکرد عرفانی، میرداماد انسان را عالم صغیر و مقصود آفرینش تعبیر کرده و او و جاودانگیاش را در دو سلسله «بدو» و «عود» تبیین کرده است. این دو سلسله، هرچند با کمی اختلاف، همان قوس صعود و نزولی است که بهویژه در عرفان نظری استفاده میشود. در این نظریه، هرچند ریشههای افلاطونی و نوافلاطونی مشهود است، اما میرداماد میکوشد آنها را کاملاً دینی جلوه دهد و به همین دلیل شواهدی از آیات و روایات در تکمیل رویکرد عرفانی خود میآورد. این اقدام آگاهانه او نشاندهنده هماهنگی کامل این دو رویکرد نزد میرداماد است.
خلاصه ماشینی:
در این نظریه ، هرچند ریشه های افلاطونی و نوافلاطونی مشهود است ، اما میرداماد میکوشد آنها را کاملا دینی جلوه دهد و به همین دلیل شواهدی از آیات و روایات در تکمیل رویکرد عرفانی خود می آورد.
ادبیات میرداماد بیش از آنکه فلسفی باشد عرفانی است و این ویژگی در موضوعات مربوط به نفس شناسی ، به اوج خود می رسد؛ البته او خود، جاعل اصطلاحات جدید است و از تعابیر غامض و وحشی ، فراوان استفاده می کند.
یا همچون نجاری که کندی اره او را از نجاربودن نمی اندازد: ( به تصویر صفحه مراجعه شود) د ر پاسخ به اشکال افرادی که گفته اند نفس در عالم اعلی نمی تواند عالم به همه اشیا باشد، زیرا که اشیا با هم نمی توانند در نفس بالفعل حاضر شوند بلکه شی ء بعد از شی ء است ، میرداماد توضیح می دهد که آنچه نفس را اگر در عالم اعلی باشد، باز می دارد از اینکه شی ء معلومی را یکی یکی درک کند این است که نفس بسیط است و شی ء دارای علم بسیط ، شی ء واحد را می شناسد، خواه بسیط باشد یا مرکب و این شناخت ناگهانی است .