چکیده:
صلح و دوستی حقیقی بین انسانها مستلزم فراتر رفتن از مصلحت جویی های گذرا و آنی، و عمل
براساس پشتوانه ای اعتقادی و نیز ایمانی ژرف و عمیق است. از دیرباز انسانها در قالب ادیان و
اندیشه های مختلف به صلح اندیشیده اند و راهکارهایی نیز ارائه نموده اند. در دوران مدرن،
گسستن از مقتضیات و الزامات اعتقادی دوران گذشته، سبب تلاش برای بازاندیشی در مبنای
پیوند و ارتباط بین انسانها شده است. ضرورت این امر در آن است که، به تعبیر اندیشمندانی
همانند دورکیم، نوع همبستگی بین افراد دگرگون شده است. با آنکه جریان عمومی و کلی برای
همبستگی بین افراد در دوران مدرن، مبنایی غیردینی و غیرالهیاتی داشته است، اما هنوز هم
اندیشمندان و آموزه هایی بوده و هستند که تعلّق خاطر انسانها به یکدیگر را بر پایه مبانی دینی و
الهیاتی استوار نموده اند. چنین آموزه هایی سعی دارند نسبت جدید میان انسانها با یکدیگر را بر
اساس رابطه ایشان با خداوند و امر قدسی بازتعریف کنند. مارتین بوبر از کسانی است که در
دوران جدید با بیان نسبت های میان فرد و دیگری، و نیز فرد و خداوند، به چنین ارتباطات و
پیوندهایی می اندیشد. مهمترین مبنای مورد تاکید وی آن است که برای تحقق نسبت و ارتباط
درست بین هر یک از اینها باید از نگاه ابزارگونه دست کشید. ارتباط حقیقی انسان با دیگری، در
ذیل نسبتی که وی با خداوند دارد، باید هم نوع خویش را به مثابه غایتی در خود ببیند؛ آنگونه که
کانت نیز اینگونه میانگاشت. بالطبع هر نوع نگرش ابزارانگارانه نسبت به آدمی مانع از تحقق
این امر خواهد شد. دیدگاه بوبر بر وجه وجودشناختی ارتباط بین انسانها تاکید دارد و گفتگو را
رکن رکین چنین رابطه ای می انگارد. او برای تبیین منظور خویش از دو نوع رابطه من -تو و من -
او یاد میکند که نوع و جهت گیری من، در هرکدام از اینها با دیگری متفاوت است. تلقی
دیگری، در مقام تو، نگرشی وجودشناسانه و بالاستقلال است که با نوعی گشودگی به دیگری
متفاوت با من، هم به شناخت اصیلی از طرف مقابل می رسد و هم شناخت من از خودم را
تکامل می بخشد
One who seeks peace and friendship needs to ignore reservation، stick to a moral code and has deep faith. Humans، from ancient times، have thought about peace and advance some solutions. Tearing the past rules apart، in modern times، resulted in rethinking about the relations between men. As some scholars، such as Durkheim، said، it is important because the relationship of humans have been subjected to change. Nowadays، studying this subject has been from a nonreligious and profane point of view، but there are some philosophers who think of correlation of men based on a religious ground. Such views try to define a new relationship between humans based on man-God relation and from a sacred viewpoint. One of these thinkers in our time is Martin Buber، who thinks about the relationship subject. He holds that to establish a true and real connection، we should give up instrumental approaches. For him، true relation of human beings should see “other” as a goal in itself، as Kant held. Thus، any instrumental attitude interferes with this goal. Buber’s theory emphasizes on the existential relation of individuals and asserts that dialogue is the essential component of it. As to explain this، Buber distiguishes between two kind of relations: me-thou، and، me-it; which our approach in each of them is different. Seeing “other” as “thou” is an existential and independent attitude which carries a kind of openness toward a different “other” and wants to obtain a true knowledge of them.
خلاصه ماشینی:
این مهم انگیزه و زمینهای قوی میخواهد و دیدگاه مارتین بوبر این زمینه را پیشاپیش در اختیار مینهد که همانا باور به خداوندی است که البته با او نیز میتوان روابط متعددی برقرار نمود یک گونه همان است که در آن نوعی جدایی و فاصله بین من یا ما با خداوند باشد و دیگری رابطهای سرشار از ارتباط صمیمانه و نزدیک با چنین خداوندی است.
نکته مهم آنکه از سوی خداوند این مسیر همواره باز و گشوده است و انسان پیوسته مورد خطاب خداوند است، ولی اشکال از ناحیه انسان است که به تعبیر بوبر موجب مختل شدن این رابطه میگردد که حاصل آن همانا ایجاد کسوف خداوند است؛ همانگونه که در کسوف طبیعی، خود خورشید مشکلی ندارد، بلکه مانعی بر سر راه رویت آن ایجاد میشود، در کسوف خداوندی نیز مشکل از سوی ما انسانهاست که مانعی برای رویت حقیقت خداوندی میگردیم.
این امر یعنی از بین رفتن و بلکه فقدان همان خداوندی که مطلوب بوبر است، یعنی خدایی که در موقعیتهای خاص زندگی در زندگی آدمیان حضور دارد و نه تنها مخاطب آدمی است بلکه خود نیز انسان را مورد خطاب قرار میدهد.
قائل شدن چنین منزلت برابریطلبانهای برای افراد چیزی است که پیش از این نیز در اندیشه بسیاری همچون هگل و در قالب نبرد برای شناسایی و در شکل نزاع بین بندگان و خدایگان مطرح بوده است و یا کسی همانند کانت با تأکید بر اینکه انسان را باید غایتی فینفسه قلمداد نمود، بر آن تأکید ورزیده بود.