چکیده:
نویسنده با بررسی هبوط حضرت آدم علیهالسلام و نقل ناقص برخی تعبیرهای مفسران، فریب آن حضرت و تناول از شجره منهیه را، نافرمانی از امری ارشادی و تنزیهی میداند که با عصمت انبیا سازگار است و تأکید دارد؛ مشیت الاهی بر این قرار گرفت که آدم عصیان کند، بر زمین آید تا زمینه خودسازی و تکاملش فراهم گردد. وی با اشاره به تقابل دیدگاه حسگرایانه امثال «المنار» و برداشتهای عرفا از داستانهای قرآن و تفسیرهای تمثیلی و باطنی مسیحیان از متون مقدس خود، آنان را همسان عارفان و عارفان را همسان پیامبران و امامان قلمداد میکند. ولی بر اثر غفلت یا تغافل به پرتگاههای خطرناکی سقوط کرده و خطاهای فاحشی دارد.
خلاصه ماشینی:
"چکیده: نویسنده با بررسی هبوط حضرت آدم علیهالسلام و نقل ناقص برخی تعبیرهای مفسران، فریب آن حضرت و تناول از شجره منهیه را، نافرمانی از امری ارشادی و تنزیهی میداند که با عصمت انبیا سازگار است و تأکید دارد؛ مشیت الاهی بر این قرار گرفت که آدم عصیان کند، بر زمین آید تا زمینه خودسازی و تکاملش فراهم گردد.
حکمت و مشیت الاهی چنین اقتضاء مینمود که ابلیس، آدم را بفریبد و دامان او را به اولین عصیان بیالاید، امام صادق علیهالسلام مطابق با روایتی در «اصول کافی» میفرماید: [بسیار است که] خدا به چیزی امر میکند، حال آنکه وقوع آنرا نمیخواهد و تحقق چیزی را خواستار است، در صورتی که به آن فرمان نمیدهد؛ به ابلیس فرمود که به آدم سجده کند، درحالیکه خواهان سجده او نبود؛ چرا که اگر اراده میفرمود ابلیس چارهای جز سجده نداشت و نیز آدم را از تناول درخت ممنوع نهی کرد، حال آنکه اراده او بر این قرار گرفته بود که آدم از آن درخت بخورد؛ اگر چه پیش آمدن چنین امری را نمیخواست، آدم هرگز توان امتناع نداشت.
همچنین تفاوت اوامر مولوی و ارشادی مبهم است؛ زیرا این دو نوع که قسیم یکدیگرند، در این مقاله، مترادف تلقی شده است و مینویسد: «علامه همچنین ضمن پالودن دامان انسان عصیان کار نخستین، نهی خداوند را نهی کراهتی ارشادی میداند» سخن علامه چنین نیست بلکه میفرماید: «لکن التدبر..."