چکیده:
در این مقاله کوشیده ایم تا، از چشم انداز رویکرد ایماژینر، شرحی از نسبت میان مصلحت عمومی و ایماژ ایدئولوژی ارائه دهیم. چهارچوب تحلیل ایماژینری که کرنلیوس کاستریادیس مطرح کرده است می تواند مبنای نظری مفیدی برای توضیح مناسبات پیچیده اجتماعی-سیاسی باشد که قابل تقلیل به روابط کارکردی نیستند. امر ایماژینر، در اساس، تصویری است که نسبت میان ابژه یا حیثیت برون ذات زندگی اجتماعی و سوژه یا حیثیت درون ذات آگاهی اعضاء جامعه را ممکن می سازد؛ به عبارتی، امر ایماژینر اجتماعی را می توان صورتی از آگاهی بلاواسطه یک اجتماع انسانی دانست. در این مقاله، ذیل شرحی که از نهاد ایماژینر جامعه و تفسیری که از فقراتی از مفهوم امر ایماژینر کاستریادیس آوردیم، در پی آن بوده ایم که تبیینی از سرشت افسون ساز ایدئولوژی ارائه دهیم. امر ایماژینر، که بنیاد آگاهی اجتماع می تواند باشد، دارای دو وجه است: یکی وجه آفرینندگی و دیگری وجه اختفاء. اولی مبنای تاسیس و رهایی بخشی و شرط امکان خودآیینی است و دومی تصویر کاذبی است که، با پنهان ساختن قوه خلاقیت انسان در جامعه و واقعیت مناسبات اجتماعی-سیاسی، منشاء امور اجتماعی را به منبعی بیرونی نسبت می دهد موجب تفوق اصل «دگرآیینی» می شود. چنان که استدلال کرده ایم،اگر مصلحت عمومی،به عنوان امر ایماژینر وحدت بخش شهروندان آزاد یک دولت، ناظر بر وجه خلاق امر ایماژینری باشد که متضمن آگاهی از حقوق و آزادی های فردی در عین تامین منافع ملی است، ایماژ ایدئولوژی ناظر بر وجه کاذب امر ایماژینر است که امر جزئی یا منافع خصوصی را جای امر کلی و منافع عمومی قالب می کند. ایدئولوژی صورت ایماژینر افسون سازی که، با قلب واقعیت زندگی در تصویری کاذب، افراد جامعه را مریدانی می خواهد و منابع عمومی را ابزارهایی در خدمت مقاصد سیاسی و حفظ یا تصاحب ابزار سلطه می داند. با تعریف کاستریادیس، ایدئولوژی عبارت است از «مجموعه ای از ایده ها که در ارتباط با واقعیت اند اما نه برای آشکار ساختن و تغییر آن، بلکه به منظور پنهان کردن و توجیه آن در امر ایماژینری که مردم را ملزم به گفتن یک چیز و ظاهر شدن یکسان با دیگران می کند».
خلاصه ماشینی:
"چرا تنها بخت قبیله های شبانی سرگردان در صحراهای میان تبای و بابل در هزارة دوم پـیش از مـیلاد مسـیح بـرای رسـیدن بـه بهشت ، پدری بود وصف ناپذیر، سخت گیر و انتقـام گیـر، کـه تنهـا خـالق و مؤسـس قانون بود و به این ترتیب ، ایشان توحید را به تاریخ معرفی کردند؟ چرا بنیـان گـذاران شهرهای منطقۀ مدیترانه به این باور رسیدند که تنها قانونی غیرشخصـی وجـود دارد که حتی بر خدایان نیز فرمان میراند و تلاش کردند ایـن لوگـوس را مبنـای روابـط میان انسان ها قرار دهند و به این ترتیب ، هم زمان فلسفه و دموکراسی را ابداع کردنـد؟ چگونه است که ، پس از سـه هـزار سـال ، همچنـان پیامـدهای رؤیاهـای یهودیـان و یونانیان پابرجا است ؟ چرا و چگونه این امر ایمـاژینر، زمـانیکـه اسـتقرار مـییابـد، پیامدهای مشخصی دارد که به فراتر از هر نوع «محرک» کارکردی و حتی هـم زمـان در تقابل با آن است ؟ چگونه این امر ایماژینر، دیرزمانی پس از گذشـت از شـرایطی که به ظهور آن انجامیده بود، دوام مییابد و درنهایت ، چگونه امـر ایمـاژینر چونـان عاملی خودمختار١ در زندگی اجتماعی آشکار میشود؟ (١٣٠-١٢٩ :١٩٨٧ ,Castoriadis).
البته کاستریادیس ، همه چیز را زمانمند میداند؛ گویی چیزی در نظـر او فـارغ از شمول فرسایش زمان نیست ، اما اصل آفرینندگی امر ایماژینر، اصلی است کـه در هر دوره ای موجب آشکار شدن معناها در جهان میشود؛ ازاین رو، شاید بتوان گفت ، کاستریادیس ، رستگاری را نه ماننـد مـارکس در انقـلاب ، بلکـه در آفریننـدگی امـر ایماژینری میبیند که در هر عصری، بنا به مناسبات میان پراکسیس و آگاهی محـدود و ناقص آن عصر، به گونه ای عارضی و نه در قالب یک غایتمندی تاریخی شـرایط امکان خلق معانی خاص زندگی را فراهم میکند."