چکیده:
در قرآن کریم و در عرف متکلمان مسلمان آنچه بهعنوان جایگزین نام الله یا در وصف او
بهکار میرود، اسم (جمع آن اسماء) الله نامیده میشود. این که آیا میتوان خداوند را با نامها
و اوصافی خطاب کرد که در قرآن، سنت و اجماع نیامده و یا آنکه اسماءالله توقیفی است؛
یعنی مقید به ذکر آنها در منابع مذکور است، از جمله موارد اختلاف مهم اندیشمندان عالم
اسلام، بهویژه متکلمان و فلاسفه مسلمان بوده است. اختلاف دیگر آنان این بوده که آیا
آنچه بهعنوان اسماء الله اطلاق کردهاند، با مسمایشان عینیت دارد یا بهکلی بیگانه است؟
از فرق عمده کلامی و غالب اهل سنت حنبلی و اشعری بر توقیفیت اطلاق اسما و به
عینیت آنها با مسمایشان باور داشتهاند، در هر دو مورد معتزله و شیعه در موضع مخالف
ایستادهاند، ولی ماتریدیه با وجود عدم قبول توقیفیت اسمای خداوند، گرچه به عینیت این اسما
با مسمایشان اعتقاد راسخ ندارند، لزوما منکر عینیت اسما با ذات و صفات حق نیست.
جلالالدین محمد مولوی (متوفای 672)، از سویی، در آثارش خداوند را با نامهای
بیشماری از قبیل: خورشید، آفتاب، دریا، دوست، معشوق، یار، دلبر، خلیفه، شاه، مادر،
عروس، صید، صیاد و ... خوانده، اما به منصوص بودن آنها مقید نبوده است و از سوی دیگر،
توصیف و اسم شایسته حضرت حق، را چون شب قدر، گمشده در اینها میداند، اما در هر دو
مورد اشعری نیست و موضعی ماتریدی دارد. با توجه به نظری که در باب گوهر ایمان و سابق
دانستن رحمت الهی دارد، نیت گوینده را بر اقوال او مقدم و مایه نجات میشمارد.
خلاصه ماشینی:
"تا بداند کودک آن را از مثالگر نداند ماهیت با عین حال پس اگر گویی: بدانم، دور نیستور ندانم، گفت کذب و زور (1) نیست گر کسی گوید که: دانی نوح را؟آن رسول حق و نور روح را گر بگویی: چون ندانم، کآن قمرهست از خورشید و مه، مشهورتر کودکان خرد در کتابها (2) و آن امامان، جمله در محرابها نام او خوانند در قرآن صریحقصهاش گویند از ماضی، فصیح راستگو دانیش تو، از روی وصفگرچه ماهیت نشد از نوح، کشف ور بگویی: من دانم نوح را؟ همچو اویی داند او را ای فتی مور لنگم، من چه دانم قیل راپشهیی کی داند اسرافیل را؟ این سخن هم راستست، از روی آنکه به ماهیت ندانیش ای فلان عجز از ادراک ماهیت عموحالت عامه بود، مطلق مگو زانکه ماهیات و سر سر آنپیش چشم کاملان باشد عیان در وجود، از سر حق و ذات اودورتر از فهم و استبصار، کو؟ چونکه آن مخفی نماند از محرمانذات و وصفی چیست کان ماند نهان؟ عقل بحثی گوید: این دور است و گو (3) بی ز تأویلی، محالی کم شنو قطب گوید مر تو را: ای سست حالآنچه فوق حال توست، آید محال؟ واقعاتی که کنونت برگشودنه که اول هم محالت مینمود؟ چون رهانیدت زده زندان، کرمتیه را بر خود مکن حبس ستم نفی آن یک چیز و اثباتش رواستچون جهت شد مختلف، نسبت دوتاست (4) از خداوند متعال امور متناقض سر میزند،از جمله اینکه خداوند هم هدایت میکند و هم گمراه میسازد، هم جهان را میسازد و هم او را منهدم کند، هم انبیا را میفرستد و هم ابلیس را و موارد بیشمار دیگر که لا تعد و لا تحصی است، همچنین خداوند جامع اوصاف متضاد لطف و قهر است."