چکیده:
میرزای نائینی پس از ورود اندیشه «پارلمانتیسم» به ایران (1324 ه)، با استناد به متن مقدس اسلام (قرآن و احادیث پیشوایان دینی) به توجیه آن پرداخت، اما شیخ فضل الله نوری با استناد به متن مقدس، این پدیده نوآمد را نفی و پیروانش را تکفیر کرد. چرایی تفاوت فتوای این دو فقیه مسلمان درباره یک پدیده، بر پایه چارچوبی نظری در حوزه جامعه شناسی معرفت معطوف به معرفت دینی و جامعه شناسی تاریخی روزگار آن دو، پاسخ خواهد یافت. این پژوهش در دو بخش بر پایه نظریه پیتر برگر درباره «ساخت اجتماعی واقعیت» و جامعه شناسی تاریخی عصر مشروطه، به تبیین جامعه شناختی معرفت دینی آن دو فقیه فعال در روزگار مشروطیت ایران می پردازد. بر پایه نظریه برگر، آگاهی (معرفت) آدمی هم در سطح «معارف روزمره» و هم در سطح معارف ناب (نظریه ها)، از عوامل اجتماعی و محیطی برمی آیند، اما صاحبان این معارف دوباره آنها را برای نسل بعد از خودشان برونی می کنند و در این فرآیند، داد و ستدی میان جهانی عینی و ذهنی افراد جامعه برقرار می شود. بنابراین، آگاهی های آدمی نه یک سره نسبی اند و نه یک سره «داده شده» و مطلق، بلکه دیالکتیکی میان ذهن و عین در کار است و معرفت دینی نیز از این قاعده مستثنا نیست. اینکه نائینی توجیه گر مطلوب های اجتماعی عصر خودش به شمار می رفت و نوری حافظ قلمرو وضع موجود جامعه خود و پردازنده ایدئولوژی نظام حاکم بود و سنت موجود بر اثر تضارب این دو گونه معرفت آموزه ای دین با توجه به استناد هر دوی آنان به متن مقدس غنی تر شد، از نتایج این تحقیقند؛ چنان که نسل پس از آنان، نظام پادشاهی را به هیچ روی برنتافت.
خلاصه ماشینی:
فقیه را میتوان معلول برهمکنش اجتماعی او و تأثیرپذیریاش از عوامل محیط و جامعهاش دانست؟» «آیا اختلاف فتواها با یکدیگر بر تأثیرناپذیری فرآیند استنباطی فقیه از این عوامل گواهی نمیدهد؟» «با فرض اثبات تأثیرپذیری معرفت دینی (در پیدایی و دگرگونیاش) از عوامل اجتماعی، استنباطهای فقیهانه بیاعتبار خواهد بود یا داد و ستدی میان عوامل اجتماعی و آموزههای مسنبط و مصطاد از متن مقدس در کار است؟» دستیابی به پاسخ چنین پرسشهایی، بر پایه چارچوبی نظری در حوزه اندیشه اجتماعی یا جامعهشناسی (به معنای رسمیاش) امکانپذیر است، اما چنین چارچوب مفهومی ـ نظری، برای حل این مسائل خودبسا نیست، بلکه همچنین باید به جامعهشناسی تاریخی برههای از تاریخ معرفت دینی پرداخت و چرایی اختلافهای فتوایی را بر پایه دادههای تاریخی روزگار فقیهان، تحلیل کرد تا بتوان درستی نظریه را سنجید.
بنابراین، مقصود اصلی این پژوهش بررسی رابطه آگاهی اجتماعی با باورهای دینی است، اما با این توجیه که به گزارش منابع تاریخی دوران مشروطه، دیدگاههای دو فقیه یاد شده در مسئلهای بسیار تأثیرگذار در سرنوشت سیاسی ـ اجتماعی ایرانیان و گسترده (به معنای مبتلابه بودنش) به نام «پارلمانتیسم» یا «تشکیل مجلس ملی» با یکدیگر مختلف یا حتی متناقض بود، «مورد» پژوهشی این جستار، مقایسه و تبیین معرفت دینی (فقهی) این دو و کاربست الگوی نظری پیشنهادی درباره دیگر اختلافهای فتوایی فقیهان بهویژه در حوزه «معاملات» به معنای فقهیاش توجیهپذیر است، اما به دلایل پیشگفته (اجتماعیتر بودن و مهمتر بودن موضوع فتواها)، آن الگو در اینباره به کار بسته میشود.
این نظریة مرکب، بر پایه چند اصل مفروض انسانشناختی استوار است که این مجال، جای شرح آنها نیست، اما خود نظریه برای تحلیل پیدایی انواع آگاهی انسان، به تحلیل زمینه اجتماعی او میپردازد که چنین تحلیلی را درباره دیدگاههای فقهی دو مجتهد یاد شده میتوان به کار بست و تفاوت نظری آنان را با یکدیگر تبیین کرد.