خلاصه ماشینی:
"به راستی،کدامیک از این سه قطب برحقند؟کدامیک در حرف و عمل خود صادقند؟آیا نمردن توما به نفع خود اوست یا موریس؟و آیا واقعا مرگ که ابتدا تا به این حد دلپذیر و فریبا است،در ادامه هم همین حالت را دارد؟این گونه تعلیقهای ارزشگذارانه،در داستانهای بزرگسال،میتواند عاملی مثبت و تقویتکننده، داستان باشد؛چراکه داستان برای خواننده بزرگسال، نوعی ورزش فکری هم هست و اینگونه تعلیقها، خواننده را به فکر وامیدارد و او را از ارزشگذاری سنتی دور میکند،ولی آیا در ادبیات کودک هم این ویژگی مفید است؟ 4)شخصیت توما و بالاخره این که توما کیست و از زندگی چه میخواهد؟عناصر نامطلوب زندگی او چیستند؟از چه فرار میکند و به چه پناه میآورد؟اینها نیز در داستان چندان واضح و شفاف نیستند.
اثری که با تخیلی وسیع و البته ذهنی باز و قلمی شیوا نگاشته شده و منتقد بزرگسال را به ستایش وامیدارد،ولی واقع امر آن است که منتقد ادبیات کودک،به تنهایی نمیتواند مهر تأیید به اثر ادبی کودک بزند،بلکه کودک-شناس باید به کمک وی بیاید و مشخص کند آیا این اثر،با این ویژگیها و این انتظار و تصوری که از مخاطب دارد،برای کودک مناسب هست یا خیر؟نگارنده به عنوان منتقد،میتواند تصور غیرعلمی خویش از این اثر را در بندهای زیر خلاصه کند: -آنچه تحت عنان بدآموزی برخی آثار ادبی کودک بررسی میشود،در این داستان مصداق دارد؛ چراکه این داستان،تلاش میکند بنیاد سیستم ارزشگذاری کودک را به هم بریزد،امری که برای سیاستگذاران ادبیات کودک،به هیچ وجه مطلوب نیست."