چکیده:
یکی از مهمترین دغدغههای روابط بینالملل برقراری صلح و پرهیز از خشونت و جنگ، است. برای این منظور، مانیفستها و منشورهای بینالمللی تقریر گشته و سازمانها و نهادهای همکاری فراوانی میان دولتها ایجاد شده است. هدف از این اقدام، هماهنگی میان منافع کشورها و حلوفصل مسائل میان آنها به شیوه ی مسالمتآمیز بوده است. اما آنچه اکنون مشاهده میشود شکست فزاینده ی این تجربه است. در شرایط کنونی، شاهد نوعی خشونت ساختاری در روابط بین کشورها هستیم که ناظر برنحوه ی توزیع قدرت میان آنان و نگاه تکبعدی به حقوق است. گفتمان انقلاب اسلامی بهعنوان یک پادگفتمان در برابر گفتمان غربی حاکم بر روابط بینالملل، مبانی نظری متفاوتی را برای تنظیم مناسبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ارائه میدهد. در این میان، اصل «عدالت» یکی از مهمترین ابتکاراتی است که انقلاب اسلامی ایران سعی نموده با محوریت آن مبنای نظری نوینی را پایهریزی کند. اصل عدالت، بهعنوان اصل مبنایی، مطلق و «حسن در مجموع»، در مانیفستها و پیمانهای بینالمللی و در تلاش برای رسیدن به صلح بهشدت مورد غفلت قرار گرفته است. سؤال اینجاست که چگونه گفتمان عدالت ساختاری انقلاب اسلامی میتواند صلح و ثبات جهانی ایجاد نماید؟ عدالت ساختاری بر نبود انحصار قدرت در نظام بینالمللی تأکید دارد. اقتضای این امر برقراری توازن حقمدار است. درنتیجه، نظام مبتنی بر عدالت ساختاری، نظام شبکهای با میزان متناسبی از قدرت کشورهاست که با استفاده از دو نوع عدالت تکوینی و تشریعی، روابط میان کشورها را عادلانه تنظیم کرده و خروجی آن را با معیار عدالت محک میزند. در این نظام، خشونتها نتیجه طبیعی ساختار و قوانین بینالمللی و مشروعیتیافته بهوسیله آنان نیستند و در عینحال ضمن کاهش شدید گستره آنان، حالت موردی پیدا میکنند.
Establishment of Peace and avoiding violence and war has been one of the significant concerns of international relations. Several international manifests and charters have been written and international organizations and institutions established for cooperation among states. The purpose of these measures is to harmonize interests of states and settle their differences peacefully. But what has been observed till date is increasing failure of this experience. Under current circumstances، we are witnessing a kind of structural violence among states stemming from the nature of distribution of power among them and their single approach to law. The discourse of Islamic Revolution as a counter-discourse of the dominant Western discourse in international relations has different theoretical principles for regulation of economic، political and cultural relations. Among them، the Principe of justice is one of the most innovative measures on whose basis the Islamic Revolution of Iran has tried to develop new theoretical foundations. The principle of justice، as a fundamental، absolute and overall good principle has been neglected in the international manifests and attempts for peace. The question that arises here is: how the structural justice discourse of the Islamic Revolution can establish international peace and stability? Structural justice lays emphasis on the lack of monopoly of power in international system. This requires establishment of a right-based balance. As a result، a system based on structural justice، is a network system with proportionate level of state powers that justly regulates the relations among states by using evolutionary and legislative justice and the outcome will be judged by the criterion of justice. In this system violence is not the legitimized and natural outcome of international structures and law and at the same time while its expanses is reduced it becomes exceptional.
خلاصه ماشینی:
چرا و با تکیه بر چه اصلی باید انتظار داشته باشیم طبقات مختلف قدرت و ثروت ، همگی بر سر اصل نادیده گرفتن منافع خود به نفع منافع جمعی به تفاهم و اشتراک برسند؟ در یک جمع بندی می توان گفت نظام هرمی ای که در نتیجه تمسک کشورها به اصل آزادی به عنوان محرک درونی درعین وجود تفاوت فاحش قدرت و ثروت میان آنها ایجاد شده است ، به واسطه شیوه وضع قوانین و تفسیر آنان ، در راستای منافع کشورهای رأس هرم عمل می کند.
در شرایطی که به سبب تعدد تربیت ها و جهان بینی ها نمی توانیم از دین واحد و در نتیجه مفروضه های دینی واحد صحبت کنیم چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم که با نقش آفرینی دین ، قوانین واحد رفتاری برای همه ی کشورها ایجاد شود؟ در این میان اگر حتی بخواهیم به اصول اخلاقی و فطری مشــترک میان همه ی انسان ها بسنده کنیم این ابهام باید پاســخ داده شود که چرا قوانین مشترک تقریر و تصویب شده ی بین المللی که اقبال و امضای اکثریت کشورها را با خود دارند، نتوانسته است از بروز ظلم و خشونت پیشگیری کند؟ اینجاست که می توان ادعا کرد صرف وجود اندیشــه یا دین یا قوانین مشترک نمی تواند در جلوگیری از خشونت نتیجه مطلوب دهد.