چکیده:
باور به تهی بودن دنیای واقعی از ارزش یا منشایی برای ارزش، و نیز فردگرایی خاص لیبرالیسم، مکتبی اخلاقی را بنیان نهاد که تنها منشا اعتبار گزاره های اخلاقی را اراده و میل فرد معرفی می کند. با وجود رواج گسترده اخلاق لیبرال، این دیدگاه با انتقاداتی مواجه است. در این پژوهش تلاش شده تا ضمن تبیین مکتب اخلاق لیبرال، به نقد های آن اشاره شود. نتایج بررسی انتقادی دیدگاه مزبور حاکی از آن است که، مکتب اخلاقی لیبرالیسم را باید در دسته غیرواقع گرایان اخلاقی و به تبع آن، نسبی گرایان اخلاقی دسته بندی کرد. در این صورت، حاصل غیرواقع گرایی اخلاقی این است که هرگز باید اصلی اخلاقی مکتب خویش را نتوان توجیه کرد. از سوی دیگر، نسبیت در اخلاق، بی اعتباری هر نظام اخلاقی از جمله هر مکتب نسبی گرا را رقم خواهد زد. پیامدهای غیرمنطقی نسبیت در اخلاق، لیبرالیست ها را به سخن گفتن از قیودی نظیر لزوم احترام به امیال دیگران کشانده است. اما آنها هرگز این ابهام را پاسخگو نبوده اند که با وجود غیرواقع گرا بودن، چگونه می توان به پیامدهای ناگوار واقعی، برای توجیه چنین قیودی استناد کرد. حقیقت این است که جز با در نظر گرفتن سعادتی واقعی برای انسان از یک سو، و پیامدهای واقعی افعال اختیاری او از سوی دیگر، هرگز نمی توان مکتب اخلاقی موجهی را شکل داد؛ سعادتی که از منظر دین حق، نزدیک شدن به کامل مطلق است و برای درک جزئیات پیامدهای افعال اختیاری انسان نسبت به این هدف، از راهنمایی کامل مطلق نمی توان بی نیاز بود.
خلاصه ماشینی:
net دریافت: 12/02/1396 ـ پذیرش: 25/07/1396 چکیده باور به تهی بودن دنیای واقعی از ارزش یا منشأیی برای ارزش، و نیز فردگرایی خاص لیبرالیسم، مکتبی اخلاقی را بنیان نهاد که تنها منشأ اعتبار گزارههای اخلاقی را اراده و میل فرد معرفی میکند.
این مسئله، پاسخ این پرسش را میجوید که آیا گزارههای اخلاقی، بیانگر واقعیتی عینی مستقل از باورهای اخلاقی ما هستند و از وجود رابطهای واقعی گزارش میدهند؟ پاسخ مثبت اندیشمند حوزة فلسفه اخلاق به این پرسش، وی را در دسته واقعگرایان اخلاقی قرار میدهد و پاسخ منفی وی، به این پرسش و باور به اینکه این گزارهها سرچشمهای واقعی ندارند و با صرفنظر از توصیه، سلیقه شخصی، و توافق جمعی، از واقعیتی سخن نمیگویند، وی را در طبقة غیرواقعگرایان اخلاقی طبقهبندی خواهد کرد.
مسائلی نظیر مطلق یا نسبی بودن اخلاق، امکان ارتباط منطقی هست و باید، وابستة پاسخ به این مسئله است که آیا گزارههای اخلاقی بیانگر واقعیتی عینی هستند؟ ازاینرو، میتوان گفت: اختلاف اساسی میان مکاتب اخلاقی، به این مسئله بازمیگردد و بر اساس دیدگاه آنها در خصوص این مسئله، میتوان آنها را دستهبندی کرد.
اما آیا چنین ملاکی صرفنظر از فرد، وجودی واقعی دارد و باید شناسایی شود و افعال با آن سنجیده شوند، یا این ملاک تنها امری وابسته به خواست فرد است و اوست که با تبیین خواست خود، آن را تعریف و در حقیقت ملاک اخلاق را مشخص میکند؟ با تبیین مبانی فلسفی لیبرالیسم در مسائل گذشته، روشن میشود که تنها ملاک برای تعیین خوبی و بدی، اراده فردی انسان است.
به بیان دیگر، ویژگی خاصی در واقعیات عالم وجود ندارد که بر اساس آن، گزارههای اخلاقی شکل گیرند، بلکه تنها خواست انسان است که کاری را «خوب» و کاری دیگر را «بد» ارزشگذاری میکند.