چکیده:
یاکوب بومه، از جمله عارفانی است که به تحلیل نحوة صدور کثرت از وحدت پرداخته است. از دیدگاه وی، مقام ذات که وی گاه از آن به لاذات و لاوجود تعبیر میکند، قابل شناخت نیست. شناخت آنگاه میسر است که کثرتی متجلی شود و در پرتو آن، معرفتی حاصل آید. بومه حلقة واسطة ظهور این کثرت را، ارادة ذات میداند که میخواهد شگفتیهای مندرج در ذات را رویت کند. ازاینرو، مرتبهای قابلی، که وی از آن به مرآت و حکمت ازلی یاد میکند، ایجاد میشود و ذات در آن شگفتیهای مندرج در خود را به منزلة کلمة صادر از خود مشاهده میکند. از نظر وی، این کلمه که در واقع تصویر منعکس شده در حکمت ازلی است، همان عیسی مسیح است. در گام بعد، این ظهورات علمی به وسیلة روح القدس انتشار مییابند.
Jacob Bohme is among the mystics who has analyzed the way in which multiplicity is emanated from unity. He holds that it is possible to know the station of the essence، to which he sometimes refers as non-essence or non-existence. Knowledge will be accessible if multiplicity is manifested and it is in the light of this manifestation that knowledge can be gained. Bohme argues that the intermediary link of the emergence of this multiplicity is the will of the essence، which seeks to see the wonders which the essence has. Therefore، a receptive level which he calls eternal wisdom is developed، and the essence sees the wonders contained therein as a word emanated from it. He believes that this word، which is actually an image reflected in the eternal wisdom، is Jesus Christ. In the next step، these outward appearances of knowledge are spread by the Holy Spirit.
خلاصه ماشینی:
"<H2>عرفان و معرفت حقیقی</H2> از دیدگاه بومه، عرفان گرایشی خاص از الاهیات یا هر نظام فکری دیگری نیست؛ عرفان خود حکمت الهی است؛ یعنی علم ذاتی خداوند است که در انسان به وسیلة نور حقیقت ازلی، یعنی مسیح (انسان کامل)، ظهور مییابد(هارتمن، 1919، ص 46).
تنها راهی که آدمی قادر است خدا را در جوهر وجود خود درک کند، این است که به مرتبه اتحاد و وحدت با او برسد؛ یعنی هر آنچه شخصا دارد رها کند و هر آنچه که متعلق به اوست، از پول و کالا، و پدر و مادر، برادر و خواهر، همسر و فرزند و بدن و حیات را رها کند و اینها برای او هیچ نباشند.
بنابراین، اگر «گفته میشود که خداوند همه چیز است، او در آسمان و زمین است و در تمامی جهان ظاهر حضور دارد؛ چنین مدعیاتی در معنای خاص خود صحیح است؛ چرا که همه امور در او و از طریق او صادر میشوند»(بومه، بیتا«A»، ش 140)؛ اما باید توجه داشت که «جهان ظاهری و خارجی خدا نیست و خدا نخواهد بود.
بر اساس این نظریه، اظهار تمامی حقایق مندمج و مکنون در مقام ذات، با اراده و حب به ظهور یافتنی تبیین میشود که در همان مرتبه ذات محقق است(ابن عربی، 1370، ص 204).
این نکته قابل توجه است که از نگاه بومه، قابل جنبة مرآتیت آگاهی یا علم است و شگفتیهای ذات را ظهور میدهد و کلمه یا عیسی مسیح، آن تصویری است که در آینة حکمت ازلی منعکس میشود و در خود همة حقایق را دارد."