خلاصه ماشینی:
"اگر موضع اساسی خود در اخلاق را بر نوعی اخلاق زیستمحیطی «ژرف» بنا کنیم، بهنحویکه بر اساس آن غیرانسانها ارزش ذاتی دارند، آنگاه «ارزش ذاتی» به یکی از دو معنای نخست بهکار رفته است: اینکه غیرانسانها صرفا بهعنوان ابزار رسیدن به اهداف انسانی ارزشمند نیستند، بلکه ارزش فی نفسه دارند، حال یا به این معنا که بهخودیخود ارزشمندند و یا بیشتر به این معنا که شأن اخلاقی دارند: «بهروزی زندگی غیرانسانها در کرۀ زمین ارزش فی نفسه دارد.
آیا هیچ نکتهای درباب ارزش یابیهای زیستمحیطی هست که واقعگرایی را بهطورخاص تأیید کند؟ بخشی از گرایش به واقعگرایی قوی در عرصۀ زیستمحیطی به مشاهدهای ارسطویی باز میگردد، اینکه میتوان به معنایی دربارۀ شکوفایی هستندههای طبیعی و اینکه چه چیز برای آنها خوب یا بد است سخن گفت، بیآنکه این امور به علایق و منافع انسان وابسته باشد (Attfield 1987; Taylor 1986; Rolston 1988, ch.
شاید سؤال شود که این واژگان غنی با آنچه قلب اخلاق زیستمحیطی دانسته میشود، یعنی اینکه «طبیعت ارزش ذاتی دارد»، چه ارتباطی دارند؟ ارجاعها به ارزش ذاتی فقط تا جایی قدرت دارند که مفاهیمی خاصتر را که دلیلسازند فراخوانند و مدعیات متناظری را پیش میکشند، مدعیاتی دربارۀ انحائی که اشیا طبیعی سرچشمة حیرتاند، حسی که دربارۀ جایگاه خود در گسترة بزرگتر تاریخ در ما برمیانگیزند، چگونه با فهمی که از زندگی مخلوقات همپایة خود بهدست میآوریم احساس میکنیم باید نسبت به آنها مراقبت نشان دهیم، تکثر گونههای حیات که ما با آنها واکنش داریم، و غیره."