خلاصه ماشینی:
"وکسایی برای آنها میگوید که آرزوی همهء وکساییها این است که تا ابد زنده بمانند.
فرضیهای که براساس تحریک غدد فوق کلیوی و انتقال عکسالعمل هیجان و ترس کودکان به مغز افراد پیر،در انسان پیر این حس را ایجاد میکند که هنوز کودک است و این سبب میشود روند پیری کند شود(در اینجا مخاطب، اگرچه در مییابد دیگر با انسانهای فضایی مواجه نیست،ژانر ادبی داستان،باز هم علمی تخیلی باقی میماند؛چرا که به جهان آینده و پروژههای علمی آن نظر دارد.
اکنون تمام خانواده و دوستانش را از دست داد و تنهاست،با دیدن جوئی،به یاد گذشته خود افتاده است و حتی به خاطر سگ خود که بیش از 100 سال پیش مرده،گریه میکند،ندامت و پشیمانی او برگ برنده بچهها میشود و او کلیدهای خود را به جوئی و ماریام میدهد تا از آنجا بروند،آن دو به سراغ بچههای دیگر میروند تا حقیقت را به آنان نیز بگویند.
نویسنده،همانگونه که تاکنون سویههای زیستمحیطی را برای همدلی با حیوانات(با قرار دادن انسانها در وضعیت و موقعیت آنها)آفریده و اینگونه گفتمان بسامدرن را با گفتمان بحران زیستمحیطی مرتبط کرده بود،حال نیز با شرح آزادی این کودکان،سویههای دیگری از گفتمان زیستمحیطی را فراهم میسازد:«آرزو کردم که کاش آن بیرون و در آن زمینهای بکر بودم.
در این اثر،ضمن اینکه بعضی شخصیتهای کودک آن نبرد چریکی بر علیه و در برابرقدرت آغاز کردهاند که تا حدودی بر فرامین ویرانگر آن فائق میآیند،کل اثر نیز خود نقادی فرهنگی است بر علیه استیلای تفکر افراطی،مبنی بر عقل ابزاری که دنیا را به مجموعهای از اشیای قابل کنترل تقلیل میدهد."