چکیده:
موافقان و مخالفان ماده اولی به دو نحو در اثبات و نفی آن استدلال میکنند؛ یکی بر اساس آثار ارسطو و شواهد متنی و دیگر بر اساس تحلیل نقش ماده و صورت در فلسفه طبیعی. در این مقاله ماده اولی از منظری دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت، یعنی بر اساس نظام فکری ارسطو در فلسفه اولی. در فلسفه اولی ارسطو پرسش «جوهر چیست» را طرح میکند، زیرا جوهر آنی است که به حسب خود هست و بنابراین با تحلیل جوهر پرسش «موجود چیست» پاسخ داده میشود. او بین جوهر بهعنوان موضوع و جوهر بهعنوان ذات و ماهیت تمایز قائل است، اما معتقد است رابطه بین این دو رابطه ماده و صورت است و ماده و صورت را نیز بر اساس قوه و فعل توضیح میدهد. ماده بالقوه صورت است و صورت فعلیت ماده است. او بر این اساس از وحدت جوهر دفاع میکند. نزد افلاطون قابل یا موضوع فاقد هر نوع صورت و تعینی است، زیرا اگر تعینی داشته باشد، نمیتواند تعین و صورتی دیگر بپذیرد، چرا که هر تعین و وجودی در مقابل تعین دیگر است، اما ارسطو با طرح قوه و موجود بالقوه معتقد میشود که موضوع چیز خاص و متعینی است، اما قوه تعین و وجودی دیگر را نیز دارد. بنابراین برخلاف افلاطون که قابل وجود را لاوجود میدانست، در نظر ارسطو وجود است که قابل وجودی دیگر است. به عقیده ارسطو دیدگاه افلاطون منجر به جدایی هر چیز از وجودش و خودش میشود. بر این اساس نهتنها ماده اولی در نظام فلسفی ارسطو جایی ندارد، بلکه در تعارض با دیدگاه اوست. ماده اولی که از هر تعینی خالی است، منطبق بر دیدگاه افلاطون است نه ارسطو.
خلاصه ماشینی:
نزد افلاطون قابل یا موضوع فاقد هر نوع صورت و تعینی است ، زیرا اگر تعینی داشته باشد، نمی تواند تعین و صورتی دیگر بپذیرد، چرا که هر تعین و وجودی در مقابل تعین دیگر است ، اما ارسطو با طرح قوه و موجود بالقوه معتقد می شود که موضوع چیز خاص و متعینی است ، اما قوه تعین و وجودی دیگر را نیز دارد.
با بررسی ماده اولی در فلسفه اولی، مسئله وضوح بیشتری پیدا می کند و نشان داده خواهد شد که نه تنها در فلسفۀ ارسطو نیازی به مادٔە اولی نیست ، بلکه فرض مادٔە اولی از اساس با نظام فلسفی ١ از مخالفان به کینگ (١٩٥٦ King) و چارلتون (١٩٨٢ & ١٩٧٠ Charlton) باید اشاره کرد و از موافقان می توان از سلمزن (١٩٥٨ Solmsen) و رابینسون (١٩٧٤ Robinson) و ویلیامز (١٩٨٢ Williams) نام برد.
اما مسئله مهمتر آن است که حتی اگر به نحوی بپذیریم که یک شیء مشخص باقی مانده است در این صورت با این اشکال روبرو می شویم که تفاوتی بین کون و فساد و حرکت عرضی وجود ندارد؛ همچنین حتی با فرض قبول این مطلب اشکال دوباره پیش می آید، زیرا در مرحله قبلتر چوب نیز از چیزی شده است و اگر همین طور پیش برویم به چیزهایی می رسیم که ارسطو آنها را عناصر اولیه می داند که خود از چیزی نشده اند، یعنی از چیز دیگری که مقدم بر آن عنصر باشد، و این عناصر به یک معنی بسیطند.