چکیده:
دلوز با توسل به «ریتم « دو شق زیباشناسی را گـرد هـم مـی آورد. فـرض مقالـة حاضـر ایـن اسـت کـه زیباشناسی دلوز مـی توانـد شـکل گیـری شـرط تجربـة زیباشـناختی را در خـود آن تجربـه و نیـز شـرط ترکیب بندی زیباشناختی را در خود سطح ترکیب بندی با توسل بـه ریـتم توضـیح دهـد. پرسـش اصـلی ، چگونگی رفع شکاف دوگانه رایج زیباشناسی است . این پرسش در سه بخش ، با توضیح شکل گیری شرط تجربه در خود آن تجربه ، شرط تجربه زیباشناختی در خود تجربه زیباشـناختی و شـکل گیـری نمـودار در سطح ترکیب بندی زیباشناختی پاسخ داده می شود. این شروط واقعی خود پیدا نیستند، امـا شـرط ظهـور و پیدایی هستند و به نوعی ریتم در هر سه بخش بر اساس آنها شکل می گیرد. این شـروط کـه از آشـوب ، ناهماهنگی و عدم تعین پدیدار می شوند، «نسبت های تعین بخش « اند و ماحصل آنها در هر بخـش ریـتم است . با توجه به این توضیح ، به جای تعینات سوبژکتیو و ابژکتیو، تمرکز دلوز بر نسبت ها، روابط ، اتصال ها و در نتیجه «ترکیب یا تالیف «، « ترکیب بندی «، «سنتز« و «ریتم « اسـت . ریـتم حاصـل از یـک نسـبت تعین بخش است ؛ نسبتی که از وقفه در یک سیلان ایجاد می شود. در نتیجه شرط ایجاد نسبت ها و متعاقبا ریتم های تازه چه در یک نسبت هستی شناختی و زیباشناختی و چه در سطح ترکیب بندی ، بـه طـور کلـی «بنیاد« است که امور نامتعین و متفاوت را در ارتباط با هم قرار می دهد. از آنجا که تفاوت دو ساحت یـا شکاف مرسوم زیباشناسی ، نزد دلـوز بـه تفـاوت درجـه ای تبـدیل مـی شـود، در نتیجـه ریـتم حاصـل از تنظیم شدگی درجه های متفاوت است .
خلاصه ماشینی:
فـرض مقالـة حاضـر ایـن اسـت کـه زیباشناسی دلوز مـی توانـد شـکل گیـری شـرط تجربـة زیباشـناختی را در خـود آن تجربـه و نیـز شـرط ترکیب بندی زیباشناختی را در خود سطح ترکیب بندی با توسل بـه ریـتم توضـیح دهـد.
در نتیجه شرط ایجاد نسبت ها و متعاقبا ریتم های تازه چه در یک نسبت هستی شناختی و زیباشناختی و چه در سطح ترکیب بندی ، بـه طـور کلـی «بنیاد« است که امور نامتعین و متفاوت را در ارتباط با هم قرار می دهد.
بنابراین ریتم در سطح ترکیب بندی زیباشناختی و نیز در مورد تجارب زیباشناختی نزد دلوز بدوا نه از منظر قوانین هنری که متناظر با مسائل هستی شناسی (در توضیح شیوة زیستن ) مطرح می شود و ماحصل سنتزها یا ترکیب هایی است که به عنوان یک نسبت بین دو درجه ، دو توان و ...
دلوز در این باره می گویـد: «از یک طرف زیباشناسی (در نقد عقل محض ) تئوری قوه حساسیت ،١ را به مثابة فرم تجربة ممکـن به کار می برد و از طرف دیگر تئوری هنر به مثابة تأمل ٢ تجربه واقعی است ، برای اینکـه ایـن دو معنا را با هم در ارتباط قرار دهیم باید شرایط تجربه به طور کلـی شـرایط تجربـة واقعـی ، یعنـی تجربة اثر هنری باشد، که خودش در واقع یک آزمون گری ٣ اسـت «٤ و چیـزی از پـیش مقـرر در مورد آن نمی توان گفت .