چکیده:
اندیشمندان قرن نوزدهم، همواره بر نقش محوری تولید در آفرینش جهان انسانی تاکید میکنند . در این
میان، مارکس با واسازی مفهوم تولید سرمایهداری، آن را از قید سود و انباشت سرمایه جدا می سازد و
بدان صورتی زیباییشناختی میبخشد. مارکس، شرایط زندگی انسانی را تحت نظام تولید تبیین میکند و
مقوله مصرف را امری انفعالی و متعلق به جهان حیوانی می داند . در واقع، در گفتمان مارکسیستی،
مصرفکنندگان همچون موجوداتی فریبخورده و ازخودبیگانه تصور م یشوند که در نمایش اوهام
کالاهایی غرق شدهاند که ساخته دست خودشان است. از دید مارکسیسم، مصرف، سایه و انعکاسی از
را نیز تعیین می کند . اما دوسرتو در سنت « شیوة مصرف » به نحو پیشینی « شیوة تولید » تولید است و
پستمدرن، معتقد است اگرچه خانه از آن دیگران است، اما کردار سکونت از آن ماست؛ بقول دوسرتو،
در فرآیند تولید کالاها مشارکت می جوید و بدین طریق، « شیوههای کاربرد متفاوت » مصرفکننده، با
« تولید ثانوی » مصرفگرایی، ماهیت مستقل خویش را در برابر نظام تولید حفظ میکند و خود را همچون
سخن می گوید، در گفتمان « تولید بهمثابه آفرینش زیباییشناسانه » به نمایش مینهد. اگر مارکس از
پستمدرن، کنش زیباییشناختی، به قلمروی مصرف نیز سرایت میکند و امر روزمره و انسان معمولی،
آبستن زیبایی میشود. اعتقاد به مصرف زیباییشناختی بدین معنا است که توده ها نیز در کنش های
روزمرة خویش، دارای خلاقیت و قدرت و نیروی مقاومت هستند و سهم برابر با تولیدکنندگان در آفرینش
زندگی دارند.
خلاصه ماشینی:
امـا دوسـرتو در سـنت پست مدرن، معتقد است اگرچه خانه از آنِ ديگران است ، اما کردار سکونت از آنِ ماسـت ؛ بقـول دوسـرتو، مصرفکننده، با «شيوههاي کاربرد متفاوت» در فرآيند توليد کالاها مشـارکت مـيجويـد و بـدين طريـق ، مصرفگرايي، ماهيت مستقل خويش را در برابر نظام توليد حفظ ميکند و خود را همچون «توليد ثانوي» به نمايش مينهد.
ايگلتون ١٣٨٣: ٣٣-٣٤ 92 Aesthetics of Production or Consumption Aref Danyali شخص از آن حيث که انسان است ، توان ساختن زنـدگي و جهـان خـويش را دارد و در ايـن ميان، نخبه گان نيز، نه همچون طبقه اي ممتاز، بلکه مانند سایر انسان ها در چنین فرآیندی مشارکت ميجويند، بدون آنکه از آنان پيشي بگيرند و نقش پيشقراول را ايفا کننـد، چـرا کـه اکنون با ورود هنر به زندگي هر روزة مردمان، هرکسي به شکلي مستمر و برابر در تماس بـا آن است .
٢ بنابراين ، مصرفگرايي، فعاليتي براي گسست و جدايي از فرآيند توليد است ؛ در نگاه مارکس ، آدمي به جاي آنکـه بـا نقد «توليد سرمايه داري» و ترميم و بازسـازي آن، در مسـير شـکوفايي و پـرورش نيروهـاي خويش حرکت کند، از واقعيت ميگريزد و در حالتي وهم آلود، خود را در ورطـۀ فعاليـت هـاي منفعلانه و غيرخلاقانه اي غرق ميکند که به حيات حيواني تعلق دارد: در شرايط بيگانـه سـازِ توليد سرمايه داري «آدمي (کارگر) تنها در کارکردهاي حيواني خود يعني خـوردن، نوشـيدن و توليد مثل و حداکثر در محل سکونت و طرز پوشاک خود و غيره، آزادانه عمل مـيکنـد و در کارکردهاي انساني خود چيزي جز حيوان نيست .