خلاصه ماشینی:
"با خودش میگوید نکند به خاطر این چیزیکه مینویسم،به من بخندند و فکر کنند که من نمیتوانم این کار را انجام بدهم و ناتوانم؟خب، اگر بچهها شانس بیاورند و با یک برنامهء مشخص تعیین شدهء علمی بروند جلو،نه اینطور که در کتابهای درسی ما هست که واقعا تمامی تواناییهای بچهها را میکشند و فقط مهارتی نگاه میکند به این حرکت،اگر بچهها شانس بیاورند و با معلمهایی روبهرو بشوند که اعتقاد دارند بچهها بالفطره دارای این تواناییها هستند،آهسته آهسته یک سری قوانین نوشتاری را به این بچهها یاد میدهد،اصلا هم کار سختی نیست و بچهها به راحتی یاد میگیرند،اما به راحتی به کار نمیبرند.
شما چرا این «بعد»ها را به هم میزنید؟من خواهش میکنم به بچههایمان این امکان را بدهیم و این موقعیت را بدهیم که بهعنوان نویسندههای آینده گام بزنند در وادی ادبیات و آثار اینها را بهعنوان پدیدههای پیوسته با کل جامعه ادبی،نگاه کنیم و نه چیزیکه حاصل همین زمان است و دیگر هم نمیشود با آن کاری کرد.
نکته دوم اینکه اگر قرار است کودک را تشویق بکنیم، راه عملیاش چیست؟غیراز مثلا چاپ داستان و کتابش چه راه دیگری وجود دارد؟ شریفی:اول،توضیح بدهم که وقتی آقای کاموس به من زنگ زد که بیا سخنرانی،گفتم برای چی؟گفتند که ما برای شما وقت گذاشتهایم سخنرانی بکنید راجع به هرچه دلتان خواست.
این قواعد زبانی هم زمانی که شما دست یک بچه بدهید که احساس نیاز نمیکند به آن و متوجه نیست که باید با آن چه کار بکند،شبیه همان پیچ گوشتی است که میکند در چشم یکی دیگر.
خلاصه اینکه یک نویسنده آموزش دیده یا نویسندهای که صرفا حسی کار میکند،عملا همیشه مخاطبی را در ذهنش دارد و اگر نداشته باشد،عمل نوشتن برای او،نوعی برون فکنی است و آن خود،اصلابیمار است و میتوانیم این را از نوشتههایش تشخیص بدهیم پس هرکسی عملا دارد با کسی دیگر صحبت میکند."