چکیده:
جوئل فِینبرگ فیلسوفی پیشرو در فلسفه اخلاق، حقوق و سیاست معاصر است. او شیوه نگاه مردم را به بسیاری از مسایل دگرگون کرد و نظام قضایی آمریکا، در نیم قرن اخیر، بیش و پیش از هر نظریهای، تحت تأثیر نظریه او درباره «چهارچوبهای اخلاقیِ قوانین جزایی» است. او پروژهای را به انجام رساند که میل، با طرح «اصل آزادی»، آغازگر آن بود. فِینبرگ، با پیروی از میل، بر این باور بود که فلسفه سیاست با یک پیشفرض هنجاری برای پاسداری از «آزادی فردی» آغاز میشود. او بسیاری از اصول «محدودکننده آزادی» را «نامعقول» و «ناروا» میدانست. فینبرگ، با ژرفکاوی، مفاهیمی مانند «آزار»، «رنجش» و «بزرگتری کردن» را تحلیل و از آزادیگرایی دفاع کرد. آزادیگرایی فینبرگ، برخلاف «اجتماعگرایان» و «ساختارگرایان»ی مانند مکاینتایر و سندل، که سترونی و بیروحی آزادیگرایی را نقد میکنند، نظریهای شاداب است که برپایه ارزشهای مشترک یک جامعه و فرهنگ سیاسی مشخص، با ساختار تاریخی معینی، بنا نهاده شده است. این مقاله، پس از معرفی اندیشه فِینبرگ و تأثیر منحصربهفرد او، میکوشد: 1. شباهتها و تفاوتهای نگرش این دو فیلسوف را درباره «آزادی» تحلیل کند؛ 2. اصول «محدودکننده آزادی» را از نظر این دو فیلسوف تحلیل کند؛ و 3. پاسخهای این دو فیلسوف را به پرسشهای بنیادین و کاربردی زیر درباره «آزادی» با هم مقایسه کند: 1. بزرگترین «تهدید» برای «آزادی» چیست؟ 2. چرا اصل بر «آزادی» است؟ 3. آیا «آزادی» «خیر برتر» است؟ 4. در تقابل «آزادی» دو فرد، «حق» با کیست؟ 5. چگونه میتوان مشکل «دوسویه بودن آزادی» را حل کرد؟ 6. آیا «آزادی» «مطلق» است؟
Joel Feinberg (1926-2004) is a groundbreaking philosopher in contemporary moral, legal, and political philosophy. He changed the way people thought about things, and his theory of “the moral limits of the criminal law” is the most influential theory in American jurisprudence of the last fifty years. He fulfilled the project that J.S. Mill (1806-1873) had started by introducing “liberty-principle.” Following Mill, Feinberg believed that political philosophy begins with a normative presumption in favor of “individual liberty.” So, he found most “liberty-limiting” or “coercion-legitimizing” principles “unreasonable” and “impermissible.” Feinberg analyzes with great subtlety concepts like “harm,” “offense,” and “paternalism,” and defends Liberalism. Contrary to “communitarians” and “contextualists” such as MacIntyre and Sandel, who criticize Liberalism for its abstractness and sterility, Feinberg’s Liberalism is a living theory built on the common values of a certain type of society and political culture, within a definite historical context. Having introduced Feinberg’s thought and his unique influence, this paper will endeavor to:
1. Analyze the similarities and differences of these two philosophers’ views on “liberty;”
2. Analyze “the liberty-limiting” or “coercion-legitimizing” principles in their views; and
3. Compare their answers to the following basic and practical questions about “liberty:”
1. What is the greatest threat to the “liberty?”
2. Why should liberty be the norm?
3. Is “liberty” the first good?
4. Who is “right,” in the confrontation of two agents’ “liberties?”
5. How can we solve the problem of “bilinear nature of liberty?”
6. Is “liberty” “absolute?”
خلاصه ماشینی:
جوئل فينبرگ ، فيلسوف برجسته اخلاق ، حقـوق و سياست همه اين اصول را، يک به يک ، برمي شمرد و بـا ايـن «نظريـه بنيـادي مـادر» کـه «اصل بر آزادي است » استدلال هاي زيربنايي بسياري از آنها را «نادرست » مي دانـد.
کلمن ، که استاد دانشکدة حقوق دانشگاه يل است و دانشجوي فينبرگ بود، دربارة انديشۀ وي ميگويد: «فينبرگ از اين نگرش دفاع ميکند که قدرت دولت تنها به شرطي ميتواند عليه آزادي افراد به کار گرفته شود که کارهايشان ديگران را بيازارد و نه مثلا هنگامي که کارهايشان فقط باعث رنجش يک اکثريت قدرتمند شود يا ازلحاظ اخلاقي براي آن ها مهوع باشد» (-Lehmann .
به همين دليل ، او گسترة پژوهشش را از ميل کوچک تر کرد تا بر دقت آن بيفزايد: «اين کتاب کوششي است براي يافتن پاسخي کلي و البته پيچيده به اين پرسش که دولت حق دارد چه کارهايي را جرم بداند؟ موضوع اين پژوهش ، با وجود اينکه گسترده است ، کماکان از دغدغۀ مشهور جان استوارت ميل در دربارة آزادي [که به گفتۀ خود ميل ] دربارة "سرشت و محدوديت هاي قدرتي است که جامعه به طور مشروع حق دارد بر فرد اعمال نمايد" (٣ .