خلاصه ماشینی:
"مگر نه اینکه منتقد میخواهد نقدش را به خواننده ارائه کند؟در این صورت،چگونه میتوانیم حکم کنیم که او اثر را مانند یک خواننده نخواند و حالتش در هنگام مطالعه اثر،حالتی غیر طبیعی باشد؟ در نقطه مقابل،این شبهه مطرح میشود که اگر قرار است ما هم یک خواننده باشیم،پس چرا اسم خود را منتقد میگذاریم!؟منتقد باید با ابزار عقل وارد میدان شود و احساساتش را کنار بگذارد.
جامعنگری را میتوانیم از دو زاویه تعریف کنیم که هر یک در جای خود ضروری است: I نگاه به اثر،همچون مجموعهای به هم پیوسته اثر ادبی را باید به عنوان یک مجموعه یکپارچه مورد نقد قرار دهیم.
این درست که خواننده نقد،داور نهایی است و میتواند نقد ما را نقدی قوی و یا ضعیف قلمداد کند،اما به هرحال،ما هم در مقام منتقد باید حرفهایمان را چنان سازماندهی کنیم که خوانندگان نقد متوجه شوند که حرف ما چیست،نه آنکه هر یک از نقد ما برداشتی متفاوت داشته باشد.
مثلا اگر ما اعتقاد داریم که فلان اثر،نهتنها ضعیف، بلکه افتضاح است و بعد هم در نقد خود با تکیه بر استدلال و نمونههای کافی،واژه افتضاح را به کار بگیریم،اگرچه علمی حرف زدهایم و تلقی خود را بیکموکاست روی کاغذ آوردهایم و حتی خواننده را متقاعد کردهایم که این اثر افتضاح است...
با این همه،به علت ارائه توضیحات زیاد و شرح همه موارد،خواننده نقد،بهویژه اگر کودک یا نوجوان باشد،ممکن است احساس سیری کاذب کند و خود را به این دلیل که میتواند درباره اثر ادبی،به نحو مبسوط داد سخن بدهد،بینیاز از مطالعه اصل اثر تشخیص دهد."