چکیده:
از پایهایترین و مهمترین مسائل روششناسی که پیوند تنگاتنگی با معرفتشناسی دارد این مسئله است که پارادایمها، به معنای مبانی، چه نقشی در معرفت و دستیابی به واقعیت دارند؟ آیا مبنایی بر دیگر مبانی یا پارادایمها برتری دارد و میتوان بر پایة این برتری آن را بر دیگر پارادایمها ترجیح داد؟
بدینسان، در این پژوهش، با تاکید بر نادرستی آموزة چهارچوب و نامعقول بودن آن، تمایز میان چهارچوب ذهنی و مبنا و نیز ویژگیهایشان را وامیکاویم و امکان پذیرش پارادایمها به معنای مبانی را بررسی میکنیم و به پژوهش در این مسئله میپردازیم که پارادایمها، به معنای مبانی، چه نقشی در معرفت و دستیابی به واقعیت دارند. در پایان، گونههای پارادایم (مبنا) را بررسی میکنیم. مهمترین دستاورد این اندیشهورزی این است که از هر مبنایی ویژه، دیدگاهی متناسب با آن برمیخیزد. مبانی، بهویژه مبانی معرفتشناختی، نقشی ژرف در نظریههای ما دارند. آیا پیامد این تکثر، شکاکیت در روششناسی علوم است؟ در این وضعیت، کدام شیوة پژوهش را برگزینیم؟ پایانبخش این نوشتار کاوش و تلاش برای یافتن راهحل این مسئلة دشوار است.
Among the most fundamental and important methodological problems being in close relation with epistemology consists in the problem that what the part of paradigms, namely principles, in knowledge and attaining reality is. May one paradigm be regarded as superior to some other paradigm(s) to be preferred? In the paper, therefore, with an emphasis on irrationality of the teaching of framework, the distinction between mental frame and principles as well as their qualities have been studied. Again, possibility for agreeing with paradigms meant by the meaning of principles has been surveyed; in addition, the part of such a meaning of paradigm in appearance of knowledge and attaining reality has been made clear. Finally, all types of paradigm has been studied. As concluded in the study, from each principle, some view appropriate to itself would appear. Principles, particularly those of epistemology, are of considerable part in theories. Would such a multiplicity lead to a kind of skepticism in methodology of sciences? If any, what method may be preferred? The study has ended with an attempt to find a solution for the question.
خلاصه ماشینی:
"برای هر اندیشمندی جای پرسش است : با چه میزانی در مورد گزاره ها، گزاره هایی که به آنها دست یافته ایم ، داوری میکنیم و بر چه اساسی دسته ای از آنها را صادق و حقیقی و دستۀ دیگر را کاذب و نادرست میدانیم ؟ چگونه و از چه راهی به حل این مسئله پرداخته ، حقیقت و صدق یکی را از خطا و کذب دیگری تمییز میدهیم ؟ اصولا، آیا ملاک و راهی برای تشخیص حقیقت از خطا و صدق از کذب وجود دارد؟ آیا میتوان هر یک از تصدیقات را جداگانه مورد کاوش قرار داد و به حقیقت یا خطا بودن آنها پی برد یا باید مجموعه ای از باورها، احکام و قضایا را در یک شبکه بررسی نمود؟ آیا میتوان بدون اتکا بر مجموعه ای از معلومات ، دسته ای از معرفت ها را مسلم انگاشت و آن اصول را پیش فرض تلقی کرد و براساس آنها، مشکلات / معرفت های بشری را حل نمود؟ و از سویی دیگر، آیا مفاهیم نیز به صدق یا کذب متصف میشوند؟ افزون بر مسائل پیش گفته ، مسئلۀ دیگری فراروی ماست و آن این است : «معنای حقیقت و خطا یا صدق و کذب چیست ؟» تا آن هنگام که چیستی حقیقت و خطا یا صدق و کذب مشخص نباشد، نمیتوان دربارة معیار شناخت صدق از کذب بحث کرد.
بدین سان ، دانش روش شناسی بر این مسئلۀ بنیادی بنا نهاده شده است که آیا انسان میتواند مجهولی را معلوم سازد و به معرفت تازه ای دست یابد یا اینکه راه شناخت بر ما مسدود است ؟ اگر معرفت ممکن و راه ما به سوی آن گشوده است ، چه چیزهایی را میتوان شناخت ؟ از طریق چه شیوه هایی میتوان به آن اشیاء معرفت یافت ؟ آشکار است که برای پاسخ به پرسش پیش گفته و نیز برای حل معضل تحیر در برابر مبانی و پارادایم های متفاوت و متعارض ، لازم است معضل امکان معرفت را بگشاییم ."