چکیده:
این مقاله بر آن است تا رابطه تجربه دینی و پلورالیسیم دینی را مورد بررسی قرار
دهد.ابتدا سعی شده است تعریف روشنی از«تجربه دینی»و«پلورالیسم دینی»به دست داده
شود.تجربه دینی به معنای مواجهه انسان با امور ماوراء الطبیعی یا مشاهده و مشارکت در
آنها یا دریافتی اس که متعلق آن خدا یا امور مرتبط با خداست.پلورالیسم دینی راهی برای تبیین تنوع و کثرت ادیان وحیانی و غیر وحیانی است و بر
آن است که تمامی ادعاهای ادیان میتواند به وجهی صحیح باشد؛سپس این نکته مورد بحث
قرار گرفته که جان -هیک-مبتکر پلورالیسم دینی در دوره معاصر-پلورالیسم دینی را بر
تجربه دینی و تجربه دینی را
بر نظریه کانت درباره فنومن و نومن، مبتنی کرده است.در ادامه، اشکالات نظریه
فنومن و نومن آشکار گردیده؛سپس روشن شده است که این اشکالات به پلورالیسم دینی هم
سرایت میکنند.در پایان این نتیجه گرفته شده است که پلورالیسم دینی به لاادریگری منتهی
میشود؛زیرا «هیک»بر آن است که هیچ مفهومی از مفاهیم انسانی را نمیتوان به واقعیت
متعالی نسبت داد و یا به مقبولیت و حقانیت یک دین خاص.
خلاصه ماشینی:
"تجربه دینی، مبنای پلورالیسم است و مبنای فلسفی بجربه دینی،نظریه کانت در باب تفاوت میان نومن و فنومن است؛اما برای این که رابطه آن دو بخوبی روشن گردد،ابتدا به توضیح مفهوم هر کدام میپردازیم: -تجربه دینی:تجربه دینی برگردان فارسی واژۀ( Religious experience )میباشد که از دو کلمه«تجربه»و«دینی»تشکیل شده است و پرداختن به تعریف هر کدام ضروری است: الف-تجربه{P1P}معانی مختلفی دارد: 1-مشاهده مستقیم حوادث یا مشارکت در حوادث به صورت مبنای شناخت؛ 2-واقعیت یا حالت متأثر شدن از مشاهده یا مشارکت مستقیم یا کسب معرفت از طریق مشاهده یا مشارکت در حوادث؛ 3-معرفت عملی،مهارت یا عملی که از مشاهده مستقیم یا مشارکت در حوادث یا فعالیت خاصی مأخوذ است؛ 4-حوادث آگاهانهای که حیات فردی را میسازد(فرهنگ و بستر)؛ {P(1).
درواقع میتوان گفت که دیدگاه شلایرماخر در باب تجربه دینی،زمینه را برای ظهور پلورالیسم مهیا ساخت؛زیرا وقتی تجربه دینی مبنای دین و دینداری قرار گرفت و تجربه دینی هم برای همه افراد یکسان نباشد،اعتقادات و تفسیرهای دینی آنها هم از تجربه دینی متفاوت،و تمامی آموزهها هم صحیح خواهد بود و این مطلب چیزی جز پلورالیسم دینی نیز از آن کمک شایانی گرفتند و برای نظریه خود مبنای فلسفی پیدا نمودند.
هنگامی که دیدگاه کانت را در باب فنومن و نومن به دقت مورد بررسی قرار میدهیم،تناقض آشکاری را در بیان او در باب شیء فی نفسه،مشاهده میکنیم:چگونه ممکن است که چیزی وجود داشته باشد؛درحالیکه ما درباره آن هیچ شناختی نداشته باشیم؟آیا همین که میگوییم شیء فی نفسه وجود دارد،همین وجود داشتن خود نوعی شناخت نیست؟همچنین کانت بر آن بود که نومن و شیء فی نفسه،علت پدیدارها و احساسهای خاص ماست؛بر این اساس باید موجود باشد؛لذا همین که میگوییم نومن وجود دارد و علت پدیدارهاست،خود نوعی شناخت است."