خلاصه ماشینی:
"بقیهء فضای این داستان،با توصیف زخم و خون آکنده شده است که تنها میتواند روی چیپس خوردن مخاطب تأثیر بگذارد!در واقع به جز مثالی که آورده شد،در هر جای دیگر داستان نیز که نویسنده سعی کرده فضایی ترسناک خلق کند، چندان توفیقی نیافته است: «غیر از کورماک لیمبز،بازیگران دیگر هم در این سیرک بودند:رامودو شکم که میتوانست یک فیل را درسته بخورد،گرتای دندان سنگی که میتوانست فلزات را هم بجود و بخورد؛مرد گرگی که موجودی نیمه گرگ و نیمه انسان بود که دوست من،سام گرست را کشته بود؛تروسکا،زن زیبا و مرموزی که میتوانست ریش درآورد.
بنابراین، آیا همین نقاط ضعفی که برای این آثار برشمردیم، نمیتواند نقطه قوت این آثار هم باشد؟این درست است که قصهها و شخصیتهای این داستانها سطحی و فاقد عمق هستند،اما آیا مخاطب این گونه داستانها را برای تعمق میخواند یا صرفا برای سرگرم شدن و احتمالا اندکی هم ترس و لرز و غوطهور شدن در خیالاتی از اینگونه؟هرچند مخاطب ممکن است موقع خواندن این داستانها، احساس کند که همین ماجراها و اتفاقات را به گونهای دیگر در آثار قبلی این چنینی خوانده است، آیا نمیتوان گفت که او با تداوم دادن به خواندن داستانهای این چنینی،میخواهد لذتی را که از خواندن آثار قبلی برده است،دوباره تکرار کند؟ میپذیرم که اینگونه است و هر ضعفی که میتوان برای این آثار برشمرد،مخصوصا از دید یک منتقد که در هر متنی به دنبال ادبیت و هنر میگردد-حتی اگر داستان ترسناک باشد-میتواند نقطه قوت آنها محسوب شود."