خلاصه ماشینی:
"در عین حال،میخواهم این دو رمان را از این نظر باهم مقایسه کنم فوربس و لووی،چگونه آسیبی را که کودکی تجربه کرده است،برای مخاطب کودک ارائه کردهاند؟ آنها چگونه درد شخصی را در لحظهای از گسست تاریخی،بیان کردهاند؟نقش ایدئولوژیکی که این داستانها ایفا میکنند،چیست؟یکی از پرسشهایی که ما به عنوان خواننده باید بپرسیم،این است که نویسنده برای تعریف و تجسم درد و کمک به ما برای شناخت علائم آسیب و همچنین برای خودداری از روایتهای سادهانگارانه از بهبود،چه تدابیری به کار میبندد؟به وجود آمدن آسیب روانی،چقدر واقعگرایانه (یا علمی)است؟درحالیکه فوربس،وقتی در خلال جنگ جهانی دوم رمانش را مینوشت،احتمالا نسبت به گفتمان پزشکی راجع به آسیب روانی ناآگاه بوده،لووی اطلاعات پزشکی راجع به PTSD را به صورت توصیف دو کودک درمیآورد که دوستیشان در نتیجه آسیب ناشی از خشونت نازیها شکل گرفته است.
هرچند مایرون لووی،قطعا خوشبینی در مورد بهبود یک کودک از آسیب را به آسانی نمیپذیرد،از موضوعاتی مثل بازی و اسباببازی استفاده میکند که به عقیده برخی خوانندگان،با مفاهیم رومانتیک معصومیت و آزادی دوران کودکی در ارتباط است و ازاینرو،عدهای مدعیاند که لووی به قهرمان کودک خود،آلن سیلورمن و دوستش،نائومی کیرشنبام و نیز به خود بازی،صورتی آرمانی میدهد.
هرچند«تایم اوت»[یا وقت استراحت]بخشی از روال عادی بازی بیسبال است که در جهان پذیرفته شده،اما لووی«تایم اوت»دردناک دیگری را مطرح میکند که آلن به آن نیاز دارد:آلن بدون این که توضیحی برای قطع رابطه با بهترین دوستش شون کلی داشته باشد، خود را موظف به دوستی با نائومی میداند که وقتی نیروهای گشتاپو دو سال پیش در پاریس،پدرش را جلوی چشمهایش کشتند،زندگیاش،از هم پاشید."